کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

گلایه

دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۲۸ ب.ظ

بعد از آش پشت پا فرداش با همسری رفتیم خرید و من طلاهای خورده ریزم رو دادم و کلی هم سرش دادم تا یک عدد سرویس آبرومند برای مهمانی پدرشوهر در بازگشت از مکه تهیه کنم..

5 شنبه همسری رفت دیدن مادرش و منم رفتم نظارت مراسم افتتاحیه کارگاه های آموزشی مدیران و ظهر ساعت 1 و نیم همسری اومد دنبالم و عصبانی بود...!!!

گفت رفته خونه مامانش و به خاطر حجاب من در مهمانی آش و اینکه دخترم دو استکان چایی رو روی میز ریخته هر چی دلشون خواسته گفتن...!!!

خوب مسلما من خیلی ناراحت شدم چون اولا مسائل اعتقادی من به خودم مربوطه و مزاحم کسی در این زمینه نمیشم ثانیا دخترم هنوز 2 سالش نشده و تازه من دادمش باباش بردش ... نگرش نداشتم تا آخر مجلس که حسابی ریخت و پاش کنه...

گفتم بریم خونشون... اول در رو باز نکردن .. منم زنگ زدم گوشی و برداشتن و خجالت کشیدن و در رو باز کردن و گفتن ببخشید صدای چرخ گوشت نمیذاشت بشنویم...!!!!! خاله کوچیکه همسری اونجا بود...!!!

هیچی محترمانه حرفام رو زدم و اونا هم ظاهرا حرفاشون رو پس گرفتن و اومدیم خونه... ولی با این وجود دعوتشون کردم که قبول نکردن و گفتن کار داریم...!!!


جمعه شب مامان اینا یه سر اومدن خونمون رو برامون جاخالی نباشه پدرشوهر آوردن و برای 4 شنبه شب دعوتمون کردن و گفتن میخوایم مادرشوهرت رو هم دعوت کنیم...

مامان تماس گرفته بود و خواهرشوهری برداشته بود و گفته بود مامانم حمامه و باشه بهش میگم... مامان دیروز گفت: پس چی شد میان یا نمیان؟؟؟؟؟

یعنی مادر شوهر به خودش زحمت نداده بود یه زنگ بزنه و تشکر کنه و بگه میاد یا نمیاد...

قرار بود عصرش تماس بگیرم که همسری اومد و گفت مامان گفته نمیایم..!!! این در حالی که همه جا میرن.. شب هر چی زنگ زدیم خونه نبودن و من با حجم زیادی از غصه در مورد اینکه یه جماعت چقدر میتونن بی فکر باشن و بی احترامی کنن خوابیدم...


امروز تماس گرفتم که خواهر شوهری گفت مادر شوهر رفته خونه مادربزگ... منم زنگ زدم و دایی همسری گفت هنوز نیومده..

نیم ساعت بعد زنگ زدم و گفت نمیایم... منم براش یه سری مسائل رو توضیح دادم و گفتم همه جا تشریف میبرید ولی من و مامانم دعوتتون میکنیم نمیاین؟؟؟؟

دیشب خونه عمه همسری بودن... امشب خونه پسر عمو ش هستن.. 5 شنیه مهمون خاله اش هستن بعد من که دعوتشون میکنم میگن واااااااااااااای خیلی کااااااااااااااااااار داریم... !!!!!!!!!!! این در حالی هست که از همه یشتر بهشون محبت میکنم و سعی میکنم خوشحالشون کنم...خلاصه قرار شد تا ساعت 7 امشب خبر بده میاد یا نه....

ولی دیگه برام ثابت شد که زیاد خودم رو براشون هلاک نکنم... خیلی معمولی باشم... اینطوری لطمه کمتری میخورم.. برای خودم هم بهتره...

مهربونی هم حدی داره... هر طور راحتن... حتما جاهای دیگه بیشتر بهشون خوش میگذره...من وظیفه شرعی و عرفی خودم رو انجام دادم تصمیم گیری نهایی با خودشون هست...

الان هم میخوام به چیزهای خوب فکر کنم... به نظرم تحمل 24 ساعت سردرد کفایت میکنه...

دیگه دوست ندارم حتی توی ذهنم به این موضوع ادامه بدم..

  • زهرا مهربون

آش پشت پا

دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۴۷ ب.ظ

پنج شنبه دو هفته پیش برای ناهار مادر شوهری رو دعوت کردم و شانسم رئیس محترم جلسه کنسل شده رو مجددا برقرار کرد و ساعت 10 رفتم جلسه.. شب قبلش تمیزکاری کردم و حاضری های توی سفره رو آماده کرد و سلفون کشیدم و گذاشتم توی یخچال..

چون همسری نبود و وقت هم کم داشتم دخترم رو نذاشتم پیش مامان و با خودم بردمش اداره همسری زود از سر کارش اومد و دخترم رو برد خونه... ساعت 12 جلسه تموم شد و ساعت یک ربع به یک رسیدم خونه و دیدم مادرشوهری اینا اومدن.... ناهار قورمه سبزی با موغ سوخاری داشتیم... کسی مرغ رو نخورد و شد مثل داستان کباب غاز...!!!

منم پیشنهاد دادم شام مرغ رو ببریم پارک... و با استقبال گرمی مواجه شدم...!!!!!

عصرش دخترم باهاشون رفت و منم وسایل رو جمع کردم و رفتیم پارک خیلی خوش گذشت... تو راهی پدرشوهری رو هم بهش دادم... خیییییییییییییییییییییییییییییلی خوشحاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااال شد...


دوشنبه هفته گذشته ساعت 1 از اداره رفتم خونه و وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه مامان و با خواهری و دخترم رفتیم مأموریت...  توی ماشین دخترم همش خم شده بود روی صندلی عقب و با بچه کوچیک ده ماهه شون بازی میکرد... تا رسیدیم هلاک شدیم... دقیقا 10 دقیقه قبل از پیاده شدنمون خانوم خوابش برد و مجبور شدم بغلش کنم و وسیله ها رو هم خواهری گرفت.. رفتیم یه ماشین گرفتیم و رفتیم خونه(پدرم در شهر محل مأموریتم یه خونه داره)... راننده یه پیرمرد بود که چون خیلی به نظر فقیر میومد انتخابش کردم....

ماشینش خیلی خراب بود و مدام اگزوزش انگار داشت میترکید... یه چشمش نمیدید و بعدش فهمیدیم یا خدااااااااااااااا شب کوری هم داره....

چند بار میخواستیم تصادف کنیم... با سلام و صلوات رسیدیم...


رفتیم بالا سریع شام خوریدم و خوابیدیم... صبح زود بیدار شدم و اول دوش گرفتم و حاضر شدم و  آژانس گرفتم و رفتم  پیش به سوی اداره مربوطه...

تا ساعت 2 اونجا بودم و ناهارم رو گرفتم و با آژانس برگشتم خونه... دخترم با خاله جونش بیدار شده بودن و صبحانه خورده بودن و رفته بودن بیرون...

با خواهری ناهار خوردیم و یه کم دراز کشیدیم و رفتیم خرید....

برای دخترم بلوز شلوار پاییزه، بلوز و شلوار مجلسی، یه بلوز تک مجلسی، کفشک، یه بسته تل سر ، جوراب شلواری و یویو خریدم و برای خودم هم یه بلوز مجلسی و کفش مشکی مجلسی گرفتم و  برای خونه هم سبد خرید و کاسه (پلاستیک برای نم دادن حبوبات و ...) گرفتم و برای همسری هم لباس زیر خریدم..(که بسیییییییییار مورد پسندش قرار گرفت) برای شام هم مرغ سوخاری خریدیم و اومدیم خونه...شام خوردیم و خوابیدیم..

چهارشنبه ساعت 12 حرکت کردیم و ساعت 5 رسیدیم و همسری اومد دنبالمون... رفتیم خونه و من خریدهامو نشونش دادم و کادوش رو هم دادم که خییییییییییلی خوشش اومد و کلی تشکر کرد...

لباس ها رو ریختم ماشین و دیدم وااااااااااااااااااای از بس دخترم دکمه های ماشین رو فشار داده از کار افتاده .... از عصبانیت در حال انفجار بودم که همسری درستش کرد و ماشین روشن شد و منم خوشحال و خندون رفتم با دخترم دوش گرفتیم و اومدیم حاضر شدیم و پیش به سوی خونه مادرشوهر....

لباس های دخترم فوق العاده بود... منم همین طور... کلی خوش گذشت... ساعت 1 رفتیم فرودگاه و ساعت 4 صبح پدرشوهری پرواز کرد به سمت مکه...

5شنبه همسری یه سر رفت خونه مامانش و منم دوستم اومد خونمون و برام روغن کرمانشاهی و کشک آورد و کلی بهمون خوش گذشت و بعدش با هم رفتیم بیرون و در بین راه همسری هم اومد و رفتیم خرید که چیزی چشمم رو نگرفت و برگشتیم خونه... شام خوردیم و خوابدیم..


جمعه ناهار رفتیم خونه مادرشوهر و از اونجا که مادربزرگ همسری که سکته کرده و فلج شده اونجا بود با عمه اش و دایی اش و امکان اینکه بیان خونه ماوجود نداشت شب برای شام مهمون من مرغ سوخاری درست کردم و بردم... کلی خوشحال شدن...


شنبه هم همسری با مادرش و عمه هاش رفتن خرید و دیروز هم مهمونی آش پشت پای همسری بود که به خوبی و خوشی برگزار شد منم یه لباس مشکی کوتاه سنگ دوزی شده با صندل های سنگی پوشیدم و مامانم هم اومد ولی خواهری ها نیومدن...

به دلیل شلوغ کاری های زیاد دخترم باباش اومد و بردش پارک و من با خیال راحت آش خوردم و مادرشوهری برای بابا و همسری هم آش داد و میوه و شیرینی و حلوا...


خوب یه مسئله خیلی ناراحتم کرد اونم اینکه یکی از بانوان محترم پسر بزرگ 10 ساله اش رو با خودش آورده بود توی مجلس زنانه ...من مجبور شدم چادر مجلسی بپوشم و بقیه هم معذب شدن... من که بچه ام دختره و 2 سالشه رو دادم باباش ... یه خانوم دیگه پسر دوساله اش رو داد به باباش آیا واقعا اون بچه نباید پیش پدرش باشه؟؟؟

هر چی هم تعداد کمی از خانوم ها و خودم بهش تذکر دادیم... باز با پررویی تمام پسرش رو آورد توی سالن...

واقعا از نفهمی و بی تربیتی بعضی از آدم ها هر چی بگم کم گفتم.. اون وقت همین ها ادعای شعورشون هم میشه... مثلا دست پسرش تبلت داده بازی کنه ولی چند بار من نگاهش کردم دیدم داره زیر چشمی خانوم ها رو نگاه میکنه... تازه پسر به این بزرگی رو خودش دستشویی میبره..!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اکثرا هم رعایت نکردن... با لباس های نامناسب می چرخیدن... خوب اگر دو نفر خودشون رو بپوشونن و تذکر بدن طرف حساب کار میاد دستش ... احساس میکنم خیلی از مسائل دیگه بین مردم کمرنگ شده... تازه به من میگفتن چادرت رو دربیار اون خانوم ناراحت میشه میره...!!!!!!!!!!!!!!!! منم درنیاوردم ... والا آخرتم مهم تره .. بعدشم ما همش چشممون توی چشم همدیگه اس نمیخوام وقتی بزرگ شد یادش بیاد من قبلا چطوری بودم... یا بره برای باباش تعریف کنه که من چه شکلی بودم... حالا اگر بقیه براشون مهم نیست به من ارتباطی نداره...

دیروز از شدت ناراحتی و حرص خوردن همش سر درد داشتم ... امروز هم هر وقت یادش میافتم دلم میخواد برم خفه اش کنم...

تمام سر و وضعم رو بهم ریخت ... حالا اگر مهمونی غریبه بود و یه گوشه مینشستم برام مهم نبود... ولی من همش باید رفت و آمد می کردم و پذیرایی و ... برام خیلی سخت بود..

انشاءالله خدا زیارت خونه خودش رو نصیب همه آرزومندانش بکنه و به همه فهم و ایمان بده..

الهی آمین




  • زهرا مهربون

زن دایی

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۳۱ ق.ظ

خوب هفته پیش چهارشنبه حاضر شده بودیم بریم خونه مامانم اینا شام که خواهر شوهری برامون کارت تولد نی نی هاشو آورد... منم سریع یه پارچه خوشگل از بین پارچه هام انتخاب کردم و بردم دادم خواهری که برام یه لباس مجلسی خوشگل بدوزه... اون شب به انتخاب کردن مدل لباس و گپ و گفت گذشت.. جمعه ناهار مادرشوهری دعوتمون کرد برای ناهار که نرفتیم و به جاش رفتیم گردش....

شنبه بعد از کلی کار اداری عصرش ساعت 5 رفتم جلسه و تا ساعت 7 و نیم جلسه ادامه داشت که من اجازه گرفتم جلسه رو ترک کردم و اومدم خونه سر راه شکلات صبحانه، دوغ و تخمه خریدم  و اومدم دیدم دخترم خوابیده... واسه همین دیگه نشد بریم بیرون... شام سوسیس درست کردم و خوردیم و خوابیدیم...


یکشنبه بعد از اداره رفتیم بازار و من برای دخترم جوراب توردار و برای خودم جوراب مشکی.. مقنعه سورمه ای و مشکی...مانتوی مجلسی  و مانتو شلوار ست اداری و یه کیف خوشگل مجلسی خریدم چهل ستون، چهل پنجره... و رفتیم خونه و شام ماهی درست کردم..

دوشنبه بعد از اداره تا ساعت 7 غروب در حال پرو لباس بودم.. و بعدش رفتیم خونه و من از زور خستگی فقط دراز کشیدم...

سه شنبه سخنرانی و ارائه داشتم که روزهای قبل کم کم آماده اش کرده بودم ... خیلی خوب انجام شد و ناهار هم مهمون اداره مربوطه بودیم و بعدش دیگه نرفتم اداره بلکه رفتم خونه مامانم و لباسم رو پرو نهایی کردم و با لباس دخترم تحویل گرفتم و ساعت 6 و نیم رفتم خونه و حاضر شدیم...

از اونجا که من زن دایی بودم و زن داداش و عروس خانواده در حد خود کشان خوشگلاسیونم رو انجام دادم که چون لباسم آبی بود.. به تناسب آرایشم هم ست کردم و موهام رو خودم شینیون کردم و یک عدد تاج کنار سر با دونه های سنگی آبی و نقره ای هم گذاشتم و رفتیم... سرویس طلام هم فیروزه ای رگه دار بود...

بسیار خوووووووووووووووووووووووووووووش گذشت...

برای فردا ناهار هم مادرشوهری رو دعوت کردم چون پدرشوهری قراره هفته آینده بره مکه...!!!

امروز هم کلی کار تمیزکاری و انجام مقدمات ناهار فردا رو دارم ... یه عالمه خرید توی ذهنم داشتم که دیدم بله کیف پولم مونده جا...!!!!

امیدوارم رئیسم اجازه بده امروز زودتر برم خونه...

من برم به کارهام برسم..

راستی زن دایی بودن خیلی احساس خوبی هستش و من خیلی خوشحالم و اون نی نی های خوشگل رو خیلی دوست دارم..

  • زهرا مهربون

تولد

شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۴۴ ق.ظ

روزهای اول هفته گذشته خیلی یادم نمیاد چه کار کردم ... فقط یادمه جلسات فشرده داشتیم و من هم خیلی گرمم می شد و هم خیلی خسته ... تا جایی که تا می رسیدم خونه سریع دوش میگرفتم...


سه شنبه زنگ زدم به همکار سابقم حالشو بپرسم که گفت عصر اداره شون مراسم داره و از منم دعوت کرد که برم... اول فکر کردم خودمون هستیم .. ولی بعدش متوجه شدم نه خیر 80 نفر از همکارهای سابقم دعوتن.... خوب چون حوصله نداشتم مدام سلام و علیک کنم و به چه خبرررررررر ها جواب بدم نرفتم... یه کم زودتر رفتم خونه مامان و دیدم بله پسردایی ام هم قراره بیاد... اومد و ناهار ماکارونی خواهر پز خوردیم و بعدش حاضر شدیم و من پسردایی ام رو رسوندم مغازه اش و با دخترم رفتیم ازش خرید هم کردم و اومدیم خونه...


چهارشنبه یه کم دیرتر رفتم خونه چون باید توی افتتاحیه یه همایش شرکت میکردم... بنابراین به همسری گفتم ساعت 7 پارک باشه اونم قبول کرد ... 6 و نیم اومدم و رفتم دخترم رو برداشتم و رفتیم پاااااااااااک... دخترم حسابی بازی کرد... و اومدیم خونه و  چون من اصولا خونه رو طوری نگه میدارم که انگار میخواد مهمون بیاد... و در هر ساعتی خونه تمیز و مرتبه... سریع دوش گرفتم و برای شام شنسیل مرغ درست کردم با سیب زمینی سرخ کرده و ... که عااااااااااااااالی شد..


5شنبه صبح فرش آشپزخونه و پادری جلوی سینگ و پادری های جلوی حمام و بردم داخل حمام با برس فرش حسابی شستم...!! از مزیت های یه حمام بزرگ شستن فرش داخلش هست...!!

همسری اومد و برای ناهار خورشت قیمه درست کردم چهل ستون، چهل پنجره...

شام هم به مناسبت تولد نوه عموی همسری تالار مهمون بودیم... که با زحمت فراوان همسری رو راضی کردم و رفتیم...!

دم ظهر با همسری رفتیم و من رنگ مو خریدم شیر نسکافه ای تیره و متوسط با اکسیدان و واریاسیون نقره ای و یک عدد خط چشم...

اومدیم و سریع رفتم دستشویی و مشغول به کار شدم که نتیجه فوق العاده بود چون هم ترکیبی بود و هم رنگش خیلی بهم میومد... همسری همش میگفت: خانوم خیلی فرق کردی..!!!

غروب حاضر شدیم و رفتیم... البته با پدرشوهری قرار داشتیم که با هم بریم ... از حاشیه ها که بگذریم خیلی خوش گذشت...

دخترم هزار ماشاءالله بسیار اجتماعی هستش ... با همه ارتباط برقرار می کرد.. خودش به تنهایی رفت نوزاد تازه به دنیا اومده رو دید ..!!! صندلی اش رو هر جایی دوست داشت می برد و میذاشت و مینشست... اول همش میخواستم بیارمش پیش خودم... ولی دیدم حریفش نمیشم... واسه همین رهاش کردم آزادانه بچرخه و بازی کنه ولی از دور زیر نظرش داشتم...

جمعه ناهار هم مامانم بچه های اون دختر عمه ام که تازه فوت کرده رو دعوت کرده بود... برای ناهار هم زرشک پلو با مرغ، خورشت بادمجون و دلمه فلفل سبز درست کرده بود که خیلی خوشمزه شده بود... من فقط با مهمون ها حرف زدم و خواهر طفلکم کار کرد... نه اینکه نخوام کمک کنم نمیذاشت.. همش میگفت: تو بچه تو نگه دار ...!!!

عصرش هم یه قابلمه غذا برای شامم گرفتم و اول رفتیم پارک و بعدش اومدیم خونه و برای شام چون دیگه از برنج زده شده بودم ساندویچ مرغ درست کردم...(مامان برام مرغ و بادمجون و دلمه گذاشته بود) به محض ورود به خونه ترتیب دلمه ها رو خودم دادم و وقت شام هم همسری ترتیب بادمجون ها رو داد... )!! هیچی دیگه فقط برای شام ساندویچ مرغ موند..

در همین رفت و آمد ها یه بار دخترم رو بردم تمیزش کنم که به شدت مقاومت کرد و منم گفتم باشه حالا تو روحیه اش تأثیر بد میذاره یه ربع دیگه عوضش میکنم... !!

چشمتون روز بد نبینه... دیدم روی رو فرشی یه ذرات زرد رنگی هست مثل نون خشک خورد شده... فکر کردم همسری به دخترم نون باگت داده... رفتم جارو کنم دیدم ای داد بیداد از بس مولفیکسش پر شده دونه های داخل پوشک میریزه بیرون... سریع بردم دخترم رو تمیز کردم و جالب اینجا بود که همش گریه میکرد و جیغ میکشید که نه...نه...نه..!!!! و از بابایی جیگرش کمک میخواست..!!!


بعد از شدت عصبانیت و نجس شدن خونه و  زندگیم کنترلم رو از دست دادم و گرررررررررررررررررررررررررررریه کردم...(من هرگز برای مسائل بیخودی گریه نمیکنم)... ولی دیروز به شدت خسته و کم طاقت بودم...

خوب من کلی مواظبت کردم و تا الان از این اتفاق ها نیافتاده... دیگه همسری اومد گفت اشکال نداره رو فرشی رو میشوریم و به دخترم گفت از مامان عذرخواهی کن.. ببین ناراحتش کردی...!!! ... این رو که گفت: انگار آبی روی آتش ریختن... واقعا از بس اعصابم خورد شده بود اصلا یادم نبود میشه رو فرشی رو شست... هیچی دیگه سریع وان رو پر از آب کردم و مراسم رو فرشی شوران رو راه انداختم و بعدش همسری سر بالکن پهن کرد و خیالم راحت شد...

ولی دیگه جون نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم... خونه و زندگی همین طوری موند و رفتم خوابیدم...

صبح رفتم دیدم تقریبا خشک شده... برعکسش کردم تا ظهر حسابی خشک بشه...

امروز دخترم بیدار نشد و مجبور شدم بغلش کنم... پتوش مالید به ماشین.. به مامان گفتم قایمش کنه تا بشورمش... خیلی پتوش رو دوست داره..


از دخترم هم معذرت خواهی کردم... و کلی بوسش کردم و شب مثل همیشه اومد توی بغلم خوابید...

اووووووووووووووووووووووووووه خدای من خیلی دوستش دارم...خییییییییییییلی برام عزیزه...

انشاءالله خدا به همه اون هایی که بچه ندارن بچه بده... خیلی موجودات عزیز و دوست داشتنی هستن... و من خیلی دوستشون دارم... به ویژه دختر خوشگل و ناز و خانوم خودم رو...

  • زهرا مهربون

نیاز به تعریف و تحسین

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۸ ق.ظ

نیاز به تعریف و تحسین:

سومین نیاز اساسی مردان بعد از نیاز به اقتدار و نیازهای جنسی، نیاز به تعریف و تحسین است، زیرا همه انسان ها دوست دارند مورد توجه و تعریف دیگران قرار گیرند.

پس خانم ها خیلی زود می توانند از این راه، در دل های شوهرانشان جا باز کنند و اگر تعریف و تحسین صادقانه باشد و همراه توقع و چشم داشتی نباشد می تواند باعث محبت و دوستی شود.

به ویژه اگر تعریف اثرگذار و با اهمیت باشد؛ مثلا: مردها به خاطر اهمیت فراوانی که برای خلقیات ویژگی های مردانه ، مثل: شجاعت، دلیری، مهارت های شغلی و .. قائلند، تعریف و تحسین آنها در این موارد بسیار ارزشمند است.

البته در این مورد (تعریف و تحسین از دیگران) صداقت و واقع بینی شرط اساسی است؛ یعنی نباید بی دلیل و در هر زمینه ای تعریف کنیم. باید باور کنیم که واژه ها معنا و انرژی دارند و چون انرژی می آفرینند، باید صادقانه و واقع بینانه به کار گرفته شوند.

خانم گرامی!

اگر میخواهید این نیاز شوهرتان را برطرف کنید می توانید از تکنیک های ذیل استفاده کنید:

استفاده از کلمات روحیه بخش:

بعضی سخنان، معجزه محبت کرده و باعث می شوند دل مرد پر از مهر و محبت همسرش شود. این عبارات و واژه ها موجب می شوند زن و شوهر مثل دو عاشق کنار هم زندگی زندگی معنوی و عاشقانه را ادامه دهند و به آرامش واقعی که هدف ازدواج است برسند.

کلمات عاشقانه، به زندگی انرژی مثبتی می دهند و امید به زندگی را بیشتر می کنند؛ مثلا زن می تواند از این کلمات روحیه بخش درباره شوهرش استفاده کند:

  • به تو افتخار میکنم
  • بهترین لحظات اوقاتی است که در کنار تو هستم
  • به شغلت افتخار میکنم
  • تو بهترین شوهر دنیا هستی
  • هیچ کس مثل تو نمی شود
  • اگر تو نبودی من چه کار میکردم؟
  • من خودم را خوشبخت ترین زن دنیا میدانم
  • نمیدانم چرا عشقت قلبم را پر کرده؟
توجه به رفتارهای مثبت همسر:
بزرگ ترین اشتباه زنان این است که همیشه میخواهند عیوب و نقاط ضعف شوهر را مستقیما یادآور شوند و به خیال خودشان به اصلاح او بپردازند؛ غافل از اینکه این کار، به مرد حس بی اعتمادی و بی ارزشی می دهد و رفته رفته این تذکرات عادی شده و بی ارزش جلوه میکند. پس خانم باید به رفتارهای مطلوب شوهر خود توجه کرده و آن ها را تأیید کند.
تشویق، تأیید و بیان نکات مثبت و رفتارهای مطلوب شوهر در جمع، و تذکرات نکات منفی و انتقاد به طور محرمانه، یکی از نکته هایی است که متأسفانه بسیاری از زوجین به شیوه معکوس عمل می کنند.
بهترین راه اصلاح شوهر این است که به نکات مثبت او توجه خاص شود، تا این روحیات مثبت روز به روز قوی تر شده و بدرفتاری ها کم کم از بین برود.
رسول خدا (ص) می فرماید:
زیبایی های زندگی را کشف کنید(مثبت نگر باشید)..
اگر رفتارهای کوچک، محسنات را تشویق نکنید و آفرین نگویید کم کم این رفتارها محو می شوند و به جایشان بدرفتاری جایگزین می شود.
امام صادق (ع)  می فرمایند:
هر کس به مسلمانی "آفرین" بگوید، خداوند متعال تا قیامت برایش آفرین می فرستد.


  • زهرا مهربون

لباس

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۹ ب.ظ

خوب هفته گذشته بعد از اون روز پر استرس که دیرم شده بود و سویچ مونده بود توی ماشین گذشت تا روز چهارشنبه که عصری مادرشوهر زنگ زد و گفت برای دخترم لباس خریده و داره میاد... خدا رو شکر خونه مرتب و تمیز بود و دخترم هم تمیییییز...

بله اومد و یه کم صحبت کردیم و پذیرایی کردم بعدش ما هم حاضر شدیم و اول مادرشوهر رو رسونیدم خونش و بعدش ما هم شام رفتیم خونه مامانم.... برای دخترم یه بلوز و شلوار صورتی خرگوشی خریده بود..

پنج شنبه هم به تمیزکاری و پارک رفتن و بازار گذشت همسری به خاطر ارتقائی که گرفته بود قرار بود به من شیرینی بده که من تقاضای ریمل و رژ لب کردم که رفتیم و برام خرید... بعد اومدیم خونه و شام و فیلم و خواب...

جمعه عصر پدر شوهر تماس گرفت که کجایین؟؟؟ گفتیم خونه..!!! گفت سر کوچتون هستم..!!! برامون کارت تولد نوه عموی همسری رو آورد...و برای دخترم هم جار رو برقی اسباب بازی خریده بود... بعد از پذیرایی به اتفاق رفتیم پارک و دخترم حسابی با بابابزرگ و بابا جونی اش بازی کرد و بعد هم پیاده برگشتیم...

دیشب هم بابا اومد در ماشین ظرفشویی ام رو برام عوض کرد و هرچی اصرار کردم شام بمونه نموند و رفت...


به ادامه کتاب میپردازیم..

نیازهای جنسی:

دومین نیاز اساسی مردان، نیاز جنسی آنان است، زیرا نیاز جنسی، کشش طبیعی و قوی است که اگر به خوبی و دو طرفه ارضاء شود به سلامت جسم، آرامش روان و افزایش پاکی و پارسایی می انجامد، افزون بر اینها باعث افزایش محبت و صمیمت بین زن و شوهر می شود.

از این رو همسران نه تنها نباید از این واقعیت غافل شوند، بلکه ضروری است با افزایش آگاهی و مهارت های لازم که از منابع علمی گرفته شده استو با بها دادن به این غریزه مهم و خدادای به ارضای سالم آن بپردازند و اگر مشکلی در این زمینه برای هر کدامشان پیش آمد، بدون واهمه و پرده پوشی آن را با متخصصان باتجربه در میان بگذارند.

پس بر زن واجب است که در مسائل جنسی همواره و در هر شرایطی (جز در موارد حرام) خود را در اختیار شوهرش قرار دهد و او را منع نکند.


امام صادق (ع) فرمودند:

بهترین زنان شما زنی است که هر گاه با شوهرش خلوت گزیند، زره شرم و حیا از تن درآورد و هر گاه از خانه خارج شود زره حیا بر تن کند.

یعنی در حال خلوت با شوهر، هر گونه ظرافت کاری و عشوه گری برای زن جایز بلکه ارجح است، حتی بهترین زن مسلمان  زنی است که در زمان خلوت با شوهرش، خوش زبان و شیرین حرکات باشد.

آن چیزی که زن را در ردیف بهترین زنان مسلمان قرار می دهد همین است که بتواند این دو حالت متناقض را در وجود خود حفظ کند:

- در حالت خلوت با شوهر کاملا حیا و خجالت را کنار بگذارد

- و تا از خلوت خانه بیرون آمد، لباس حیا بر تن کند و مجسمه عفت و وقار باشد.

بر پایه برخی تحقیقات، در ایران، دست کم 50 درصد طلاق هایی که در دادگاه خانواده به بهانه های گوناگون صورت می پذیرد، ریشه در مسائل جنسی دارد و به تجربه ثابت شده است که در خانواده هایی که مشکلات جنسی زوج ها برطرف شده، احتمال کاهش مشکلات خانواده افزایش یافته است.

امام صادق (ع) به روایت از حضرت محمد(ص) فرمودند:

زنی که شوهرش او را برای برخی نیازها (امور جنسی ) می طلبد و او همچنان معطل می کند و تأخیر میاندازد تا شوهرش به خواب میرود، این زن تا بیدار شدن شوهر مورد لعنت فرشتگان است.

امام باقر (ع) فرمودند:

پیامبر خدا (ص) به زنان می فرمودند: نمازتان را طولانی نسازید تا شوهرانتان را از خویش بازدارید.




  • زهرا مهربون

بخش سوم

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ق.ظ

رهنمودهایی برای افزایش روحیه استقلال طلبی مردان:

خانم های محترم! اگر میخواهید بد اخلاقی، بددهنی، دست بزنی و ده ها مشکل دیگر شوهرانتان از بین برود، باید اقتدار مردتان را تثبیت و به رهنمودهای ذیل توجه و عمل کنید:

1- مسئولیت مرد را در امور زندگی بپذیرید

2- مرد باید تأیید شود، توانایی های مرد را تأیید کنید.

3- برای انجام درخواست های خود با شوهرتان آمرانه برخورد نکنید مثلا جملات: نون بخر، پول بده، دیر نکن، زود باش و ... مناسب نیستند.

4- اگر کاری را خواست شروع کند، به او بگویید: " تو میتوانی؛ تو توانایی این کار را داری"

5- اگر با مشکلی مواجه شد به او قوت قلب بدهید که خودش می تواند از پس مشکلات برآید.

6-  به مردان فضا بدهید؛ گاهی او را رها کنید تا با خود خلوت کند و با دوستان به ورزش برود و به خانواده خود سر بزند. مدام دنبال او نباشید   " رها شدن" چیزی است که مردان گاهی به آن نیاز دارند. اگر به آنها این فضا را هدیه بدهید، آنها نیز به شما عشق می ورزند.

7- همسرتان را سوال پیچ نکنید و درباره او منفی نگر نباشید.

8- مرد باید مورد اطمینان باشد؛ پس به او اعتماد کنید. با اطمینان خاطر از این که او می تواند شما می توانید به راحتی بسیاری از کارها را به او بسپارید.

9- مردها را تشویق کنید؛ مرد عاشق تشویق است و آن را فراموش نمی کند. مرد آفرین شما را تا آخر عمر به خاطر می سپارد.

10- هیچ وقت شوهرتان را سوال پیچ نکنید: « تا حالا کجا بودی؟ با کی بودی؟ چرا بودی؟» " حق نداری فلان جا بروی" " یا من یا مادرت" و .. با این حرف ها مرد احساس بی استقلالی می کند و در پیش فرزندان، استقلالش کم رنگ می شود.

11- هیچ گاه در جمع دوستان و خانواده عیب هایش را نگویید

12- اگر کار اشتباهی انجام داد هیچگاه او را سرزنش نکنید

13- از مردان دیگر نزد شوهرتان تمجید نکنید و هیچ مردی حتی برادرانش را بر شوهر خود ترجیح ندهید، زیرا هر فردی ویژگی ها، خصلت ها و تمانمندی های خاص خود را دارد.

14- شوهرتان را با هیچ کس مقایسه نکنید.

15- هیچ گاه بر سرش داد نزنید.

16- به نظریات او اهمیت بدهید.

17- هیچ گاه از کلمات تخریبی استفاده نکنید؛ مثلا: " تو هیچ وقت آدم بشو نیستی" " مثل بابات یک دنده ای" تو شلخته ای.. " بی مسئولیت" " تو هیچ وقت به من اهمیت نمیدی" " همیشه بدقولی" و " من از تو هیچ خیری ندیدم"

18- اگر قهر کرد فورا به بهانه ای با او آشتی کنید.

19- درخواست هایتان به صورت خواهشی باشد، نه دستوری؛ مثلا: " علی آقا موقع اومدن میتونی چند تا نون بگیری"؟

20- در مقابل شوهرتان هر چند حق با شما باشد لجبازی و اصرار نکنید

21- شوهر خود را در مقابل بستگانش تحقیر نکنید

22- شوهر خود را در معاشرت با اقوامش محدود نکنید

23- زحمت هایی که برای پذیرایی از خویشاوندان شوهر خود متحمل شده اید، به رخ وی نکشید.

  • زهرا مهربون

بخش دوم ادامه کتاب

دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۵۷ ب.ظ

معنای اقتدار طلبی مردان:

منظور از اقتدار مرد قلدری نیست؛ اقتدار مرد یعنی اینکه:

  • احساس مردانگی داشته باشد و احساس کند همه کاره زندگی خودش است
  • احساس کند اوست که چرخه زندگی را می چرخاند
  • احساس کند که حرفش در زندگی اثر دارد
  • احساس کند همسرش به او تکیه میکند و او حامی همسرش است
  • احساس کند او فرمانروای خانه خویش است
این ها ویژگی های اند که خدا در مرد قرار داده است.

رسول خدا (ص) می فرماید:
مرد فرمانروای خانواده و زن فرمانروای خانه خویش است (پس روا نیست که با مرد به گونه ای برخورد شود که نتواند چرخه زندگی را بچرخاند.)

تکیه گاهی زن به مرد مثل گل نیلوفری است که به چوب تکیه می دهد؛ آنگاه رشد میکند و تمام چوب را می گیرد، سپس گل میدهد و شکوفا می شود و بعد تمام فضا را میگیرد، حتی تکیه گاه را هم تسخیر میکند.
اگر این دیوار یا چوب نباشد گل نیلوفر هم رشد نمیکند.

  • زهرا مهربون

ماشین

دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۵ ب.ظ

دیروز از اداره رفتم خونه مامان و چون ناهار نبرده بودم اونجا  استامبولی  خوردم که بسیار خوشمزه بود و  بعد از صرف چایی و تعریف اومدیم خونه... عصری وسایل رو جمع کردیم و رفتیم پارک و دخترم کلی بازی کرد و منم با خانومی که اونجا از قبل با هم دوست شده بودیم تعریف کردیم...

بعدش اومدیم خونه و شام سیب زمینی سرخ شده با همبرگر و خیارشور و قارچ سرخ شده درست کردم که عاااااااااااالی شد و بعد از سریال لیلا خوابیدیم..


امروز صبح هرچی دنبال کیفم گشتم پیداش نکردم و یادم افتاد ای داد بیداد جامونده تو ماشین و سویچ هم داخلش و کیف پول و موبایل و کلید اداره و ... به همسری زنگ زدم و جریان و گفتم که نتیجه ای نداشت ... از پس اندازم یه خورده برداشتم و دست دخترم و گرفتم و رفتم یه تاکسی گرفتم و سوار شدیم و از اون آقا پرسیدم این اطراف کلیدسازی کجاست؟؟؟ گفت برای چی؟؟؟ منم براش گفتم.. گفت الان برمیگردم خودم برات بازش میکنم ما راننده ها حواس نداریم روزی چند بار سویچ میمونه تو ماشین بلدیم چه طوری در رو باز کنیم... هیچی دخترم رو گذاشتم خونه مامان و اول رفتم اداره ساعت زدم و بعد برگشتیم دم ماشین و اون آقا با مهارت خاصی در رو باز کرد و منم علاوه بر کرایه بهش شیرینی هم دادم و سوار شدم و اومدم اداره...

نمیدونم چرا فونت این قسمت درست نشد...


  • زهرا مهربون

پارک

يكشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۵۰ ق.ظ

دیروز رفتم خونه مامان باز نشستیم چایی خوردیم و تعریف کردیم تا ساعت 4 و بعدش پا شدم و اومدم خونه... مامان دخترم رو برده بود حمام و کلی تمیز شده بود...

اومدیم خونه و توی مسیر پشت چراغ قرمز ها دخترم ماشین هایی که توش نی نی داشت رو نشون می داد و صداشون میزد...

همسری اومده بود و داشت دوش میگرفت... دخترم به محض ورود با شادی رفت و صدا زد بااااباااایی جیگر؟؟؟؟؟ همسری هم در حالی که داشت قند در دلش ذوب میشد جواب داد جااااان بابایی جیگر...!!!! و قربون صدقه ها آغاز شد...

منم سریع خونه رو مرتب کردم و وسایل عصرونه رو آماده کردم و رفتیم پارک .. البته سر راه رفتیم قابلمه مادرشوهری رو که برام ناهار داده بود و بهش بدیم که پدر شوهری تنها بود و خواهر شوهری هم رسید و اونا رو هم با خودمون بردیم پارک... مادرشوهری رفته بود خونه زائو (دخترش)

 بساط رو پهن کردیم و دخترم با بابابزرگ و عمه اش کلی بازی کرد منم چایی و تخمه و هندوانه برده بودم و پفک و چیپس هم همسری خرید...

کلی تعریف کردیم ... ساعت 8 و نیم اومدیم و دخترم همونجا توی ماشین از فرط خستگی خوابش برد...


(پیام بازرگانی: هم اکنون یکی از همکاران آقا برامون شیرینی آورد... به سلامتی عقد کردن...)


اومدیم خونه و تن ماهی با قارچ و شوید و تخم مرغ درست کردم و کنارش هم خیارشور و لیمو ترش گذاشتم که عااااااااااااااااااالی شد و همسری بسیار پسندید که به همراه سنگک تازه تناول شد...

در کنارش تنهایی لیلا رو هم دیدیم... خیلی به نظر مصنوعی میاد.. نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم... انگار همه دارن ادا درمیارن ... یه جوریه... ولی از نظر محتوایی خیلی خوبه..


در اینجا سعی میکنم بخش هایی از کتاب سلسه مباحث سبک زندگی اسلامی راز خوشبختی زنان در کلام معصومین (ع) را عنوان کنم.. (امیدوارم مورد توجه خواهرهای عزیزم قرار بگیره)

اولین و اساسی ترین نیاز مردان، نیاز به اقتدار و استقلال طلبی است، زیرا مردان همیشه به دنبال استقلال و آزادی در زندگی هستند و بر زن روا نیست که روحیه استقلال طلبی مرد را از بین ببرد و او را به مهره ای بی خاصیت و بی تدبیر تبدیل کند.

مرد از اینکه توانا باشد و احساس توانایی کند لذت میبرد؛ لذا اگر شما مشغول کشتن این احساس در مردان هستید، بدانید که در این صورت هیچگاه خوشبخت نخواهید شد.

اگر قدرت مرد را نادیده بگیرید یا از آن انتقاد کنید، بدانید که دیگر پری رویاهایش نخواهید بود، چرا که او به دنبال کسی است که به قدرت هایش ایمان داشته باشد و حتی ضعف هایش را در جهت تقویت توانایی هایش مثبت جلوه دهد.

پس به شوهرتان قدرت دهید، چرا که مرد از اینکه قدرتمند باشد، حظ می برد و در آسمان پیشرفت، اوج می گیرد و شما را نیز همراه خود به رشد و کمال می رساند.

مرد هم زمان می تواند هم مهربان باشد و هم مقتدر. این ویژگی لطف خداوند بوده و با توجه به رسالت مرد در او نهاده شده است. خداوند زن و مرد را برای دو کار متفاوت آفریده است. رسالت زن، تربیت فرزند است و به خاطر تربیت فرزند یک سری ویژگی هایی دارد. رسالت مرد نیز کار، معاش، مدیریت زندگی و حضور در اجتماع است، از آنجا که او در اجتماع با انسان های گوناگونی مواجه می شود، پس باید اقتدار داشته باشد و اگر این اقتدار را نداشته باشدنمی تواند در کارش موفق باشد.

ادامه در پست های بعدی...

  • زهرا مهربون