کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

خوبم

سه شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۲۰ ب.ظ

تاریخ دیروز اشتباه شد.. این روزا هر چی تلاش میکنم ختم قرآن کنم نمیشه.. پارسال اوضاعم بهتر بود ولی امسال نه.. دیروز که همسری اومد دنبالم رفتم دخترمو از خونه مامان برداشتم و. با سردرد وحتشناک رفتیم خونه.. دخترم و مرتب کردم و چادر نمازم و مثل عمامه بستم به سرم و روی چشم هام کشیدم ولی اینقدر سرم درد می کرد که اصلا خوابم نبرد پاشدم یه دوش گرفتم و از مخابرات اومدن تلفنمون رو وصل کردن و من بسیار خوشحال شدم ولی توان نداشتم زنگ بزنم به مامانم و مادر شوهر خبر بدم بعدش دخترم هم بیدار شد و شلوغ کاری هاش شروع شد و من داشتم میمردم همسری خوابیده بود رفتم بیدارش کردم که بره پیش دخترم ..هم بخوابه و هم مواظبت کنه ولی 2 دقیقه بیشتر خواب من طول نکشید چرا که بچه همش گریه میکرد و بهونه می گرفت.. مجبور شدم برم پیششون.. راستی همسر گفت: من چون تو و دخترم رو خیلی دوست دارم وقتی یه کدومتون به من بی محلی می کنید ناراحت میشم!! من که کلا تو فاز بی محلی نیستم.. ولی دخترم کوچیکه و ممکنه بعضی وقتا اصلا نخنده یا به دیگران بیشتر توجه کنه!!!!! نمیدونم آیا همه آقایون گاهی به بچه هاشون حسودی میکنن؟؟؟؟ در صورتی که خودش میدونه من به همسری خیلی بیشتر از دخترم توجه دارم...... الا ایحال این وضع به همین منوال تا افطار ادامه داشت فقط خدا رو شاکرم که شامم رو شب قبل گذاشته بودم ... سر افطار دخترم ایننقدر اذیت کرد که من تا یه ربع بعد از اذان هم نتونستم چیزی بخورم و حالم بدتر شد... همسری رفت سر کار و منم دخترم رو خوابوندم و سه تا قرص خوردم تا سردردم افتاد و خوابیدم.. سحری هم یه دونه دیگه خوردم چون احساس می کردم ذره ای از سردردم هنوز هست بعد از سحر مشغول تمیز کردن خونه و جمع و جور شدم که دیشب نتونسته بودم و صبح که همسری اومد با یه خونه خوشگل و تمیز مواجه شد.. اما معدم در حال انفجار بود.. امروز از اون روزایی بود که کارهام پیش نمیرفت و دیر شده بود و تازه زنبور هم اومده بود توخونه که موفق به کشتنش شدم و به سلامتی ساعت 8 و 20 دقیقه ساعت زدم!!!!!!!!

امشب خونه خواهر شوهری دعوت هستیم و عمه جان هم هستند و من طبق معمول دلشوره چی بپوشم دارم.. کلی کار اپیلاسیون نیز باید عصر انجام بشه به همراه حمام کردن دخترم و .. و اینکه چی ببریم؟؟؟ ...خوب این مشکل الان حل شد و رفتم از قنادی کنار اداره زولوبیا و بامیه دو رنگ یعنی آلبالویی هم توش داره با پشمک زعفرونی خریدم و هم چنین خیار و طالبی و شیرسرلاک برای دخترم.. و جاساز کردم در یخچال آبدارخونه ولی اینقدر گرمم شد و تشنه شدم که حد و حساب نداره... فقط برم خونه و به کارام و خوشگلاسیون برسم که کلی کار دارم.. همچنین یه برنامه ریزی برای ختم قرآن.. انشاءالله.

  • زهرا مهربون

دلم گرفته

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۷ ق.ظ

امروز هیچ حال خوشی ندارم.. دیروز از سر کار همسری اومد دنبالم رفتیم خونه مامان دخترم رو برداشتیم و رفتیم خونه..

  • زهرا مهربون

خواب آلودگی

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۹ ق.ظ
جمعه رو روزه گرفتم که پیشواز ماه رمضون برم... سحری بیدار شدم و یادم نیست چی خوردم.. صبحش صبحانه همسری و آماده کردم و دادم و به کارهام رسیدم همسری همش می گفت بشین تو روزه ای یا بگو من چه کار کنم؟؟
  • زهرا مهربون

پیشواز از ماه خدا

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۵۵ ق.ظ

سلام به دوستان خوب و مهربون... امروز آخرین روز ماه شعبان هست و خیلی از عزیزان امروز رو به پیشواز ماه خدا یا همون ماه مبارک رمضان رفتن همه ماه ها مال خداونده ولی انگار این ماه رو بیشتر برای بنده هاش فرصتی قرار داده تا به سمتش بریم و در این ضیافت بزرگ شرکت کنیم.. یادمون نره تو این ماه همدیگه رو دعا کنیم و بهترین ها رو از خداوند طلب کنیم.. یه کم به خودمون بیایم و از اشتباهاتمون درس بگیریم.. و فر اموش نکنیم که فرصت ها محدود هستن... همیشه عاشق باشیم و با تمام وجود زندگی کنیم... ببخشید خیلی مادربزرگانه صحبت کردم.. ولی واقعا دوست دارم از امروز اینطوری باشم و دیگه اجازه ندم فرصت هام از دست بره.. براتون دعا می کنم شما هم منو فراموش نکنید...