کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

محرم

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۲ ق.ظ
اس ام اس شهادت امام حسین 95 , پیامک شهادت امام حسین 95 , اشعار شهادت امام حسین 95 , متن تسلیت شهادت امام حسین 95 , متن اس ام اس شهادت امام حسین (ع) 95

سلام ...
یه مدت طولانی نبودم ... و اونم به خاطر کارهای زیاد  و البته گرفتار شدن در تلگرام بود ... خوب توی این مدت تغییر و تحولات زیادی رخ داد .. یه مسافرت شمال با خواهری و همسری رفتیم که خوب نبود .. از نظر ویلا و امکانات شرایط عالی داشتیم اما از نظرات دیگه نه .... همش هم وضعیت هوا به جز روز اول طوفانی و بارون و رعد و برق بود ..

خوب دیگه اینکه همایش کشوری مون نزدیکه و کارهای مونده بسییییییییییییییار زیااااااااااااااااااااااده ....

توی این مدت اسباب کشی هم انجام شد به همون روش خاص همسری که نم نم حرفاش رو میزنه و در روح من رخنه میکنه  تا انجام بشه ... جالبه آخراش خودن بیشتر هیجان داشتم برم ....!!!!

خونه خوب و قشنگی هست ... سفارش پرده دادم که هنوز آماده نشده ... ولی دخترم هنوز بهش عادت نکرده و بهونه میگیره ...
براش استوکر خریدم که تولدش بهش بدم ..

نمیدونم چرا من اندازه خریدن کفش بچه بلد نیستم ... دو شب قبل یه کفش براش خریدم که دیدم خیلی مناسبش نیست دوباره رفتم دو تا مغازه بالاتر براش یه کفش اسپورت خریدم که این یکی اندازه اش بود ...!!!

حالا اون یکی رو نگه داشتم بدم بچه خدماتی مون ...

دخترم تازگی ها کلاس نقاشی و قرآن میره ...
البته جدیدا بعد از جا به جایی خیلی حساس شده و مدام بهونه من رو میگیره .. طوری که دیروز صبح به شدت گریه کرده و خونه مامان جونی اش نرفته و با من اومده اداره تا ظهر ... به دلیل عدم تمرکز هیچ کاری نکردم و همش توی اتاق ها چرخیده ...
معاونمون می گفت : اشکالی نداره ... براش یه دمپیایی میاوردی پاهاش اذیت نشه ...!!!!

ساعت 1 ظهر زنگ زدم بابا اومده دنبالمون و رفتیم خونشون ... سر راه براش مرغ سوخاری خریده ... یه کم پت و مت دیده ... خوابش برده و من به سلامتی ساعت 2 و نیم اومدم اداره ...
عصرش هم کلی گریه کرده ...

دیشب رفتم دندون پزشکی و 2 تا از دندون هام رو عصب کشی و پر کردم ... یعنی این آمپول هاشون واقعا دردناکه ... از اتاق پزشک که خارج شدم دیدم دخترم دستشویی داشته و با باباش نرفته و خودش رو خیس کرده و همسری نجس شده و خودش هم کلی گریه کرده ...

مامانش فداش شه مستقیم با کفش و لباس هاش بردمش حمام و شستمش و بعد تمام لباس های دخترم و همسری رو خودم رو ماشین انداختم .... و سریع منتقلشون کردم روی رادیاتور تا برای امروز خشک شن ...

لباس های همسری کاملا خشک شده بود ... سویشرت دخترم نم داشت... ولی کفش ها و بقیه لباس هاش خشک بود .. چادر و مقنعه و مانتوی من خشک شده بود ولی شلوارم خیس بود که توی مسیر خود به خود خشک شد ...

دخترم باز دم در خونه بابا بی تابی کرد که بابا بردش و بعدش دو بار زنگ زدم که آروم شده بود و داشت بازی می کرد ...

حالا شانسم .. امروز که خیالم تقریبا راحته سامانه اداره مشکل پیدا کرده و کارها روی هم تلنبار شده ....

الهی عزاداری های همه قبول درگاه حق باشه ...





  • زهرا مهربون