کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

سال 96

سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۳۵ ق.ظ

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام

سال نو مبارک ....

امیدوارم همه سالی سرشار از شادی و سلامتی پیش رو داشته باشن...


خوب امسال با توجه به اصرار های فراوان اینجانب مبنی بر رفتن به مسافرت همسری موافقت نکرد و اعلام فرمودن هر سال داریم میریم سفر و من خسته شده ام و دلم میخواد همش بخوابم و فیلم ببینم و استراحت کنم ....

و اینگونه بود که ما دستمال سفیدمان را به نشانه تسلیم تکان دادیم و مثل یه خانوم خوب و مهربون چشمی گفتیم و نشستیم سر خونه و زندگیمون .....


البته که سور و سات مهمونی و دید و بازدید رو فراهم کردیم و رفتیم خرید ....

آجیل و شیرنی و شکلات و راحتی آردی و میوه خریدیم و آوردیم گذاشتیم خونه ....

بعد هم رفتیم  با دخترم روبان سبز و زرد خریدیم و اومدیم ... به مدت 3 ساعت ظرف های سفره هفت سین رو تزئین کردیم ....

دلیلش این بود که اولا دلم نمیخواست از این ظروف حاضری سفره هفت سین بخرم ... چون هم قیمت گزافی داشت و هم اینکه بعد از یه مدت تکراری می شد و نمی شد مدام ازش استفاده کرد .... لذا اگر ظرف هام رو خودم تزئین می کردم  بعدش میتونستم به حالت اول برش گردونم ...


البته امسال خوشحالم که مسافرت نرفتیم چون همش بارندگی بود .... ولی دید و بازدید و استراحت و فیلم دیدن هم خالی از لطف نبود و کلی خوش گذشت ...


چهارشنبه و پنج شنبه آخر سال دخترم رو بردم مهد .... چون خودم اونجا بودم خیلی خوشش اومد ... و کلی بازی کرد ...

اما شنبه به شدت گریه کرده بود و مامان مجبور شده بود بره دنبالش .... 5 و 6 هم بردمش که 3 ساعت بیشتر نموند و باز گریه کرد ....

این دو روز هم اصلا نرفته و همش گریه کرده و رفته خونه مامان جونش ....


میگه خانوم مربی همش دعوامون میکنه ... ولی پیش من همه خوب و مهربون هستن ...!!!!

حالا موندم چی کنم ؟؟؟؟


قبل از رفتن به مهد و شب قبلش همش استرس داره و گریه میکنه ....


تصمیم دارم مهدش رو عوض کنم ... بذارمش نزدیک خونه مامان که تند تند بره بهش سر بزنه ....


اینم از مهد رفتن نا موفق دختر ما ....


توی این مدت یه سری مشکلات کوچولو هم پیش اومد که امید داریم حل بشه ...

البته همسری خیلی داره تلاش میکنه ... ولی یه جاهایی به مشکل برخوردیم ...


دلم میخواد دوباره حفظ قرآنم رو شروع کنم ... قبل از به دنیا اومدن دخترم یه مدت رفتم ... ولی چون دارالقرآن به خونمون دور بود و منم باید از اداره می رفتم شرایط برام سخت شد و نتونستم ادامه بدم ...

حال خوبی به آدم دست میده ...

احساس میکنم با یه قدرت خیلی بزرگ ترکیب میشم و آیه هایی رو توی ذهنم میذارم که از ورای هستی اومده ....

توصیفش خیلی سخته ....

بیشتر مراقب رفتارها و کارهام میشم ... سعی میکنم هر چیزی جای درستی قرار بگیره .... به خصوص در مورد خرید کردن خیلی مواظبت میکنم ....

خدا خیر بده به نویسنده وبلاگ تو فقط لیلی باش ...

نوشته بود: وقتی میخوام خریدی انجام بدم اول با خودم فکر میکنم ... آیا آقا امام زمان (عج) از این خرید راضی هستن؟؟؟ بدردم میخوره ؟؟؟ و اینکه چه منفعتی برام داره ؟؟؟ تأثیر خریدش روی فرزندانم چه طوری هست؟؟؟


فکر کنم یه بار قبل از این هم به این موضوع اشاره کردم ... بسیار مطلب ارزشمند و البته تأثیرگذاری بود که من ازش خیلی درس گرفتم ...


دیروز به همسری گفتم برام صلوات شمار بگیره .... رنگ قرمزش رو گرفت ... اینطوری وقتی دارم کارهام رو میکنم میتونم صلوات یا ذکر بگم ....


گاها میشد موقع کار ذهنم این و اون ور پرسه میزد و یه وقت هایی هم یه ناخودآگاه مشغول خوندن شعرهای بی ربط می شدم ... ولی با ذکر گفتن میتونم ذهنم رو منحرف و دلم رو با یاد خدا مشغول کنم و عجیب آرامش میگیرم ...







  • زهرا مهربون

نظرات  (۱)

  • محمد محمدیان
  • ان شالله با رفتارات هم خدا ازت راضی باشه و هم آقامون امام زمان .


    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">