اسفند
سلااااااااااااااااااااااااااااام .....
کم کم داره بوی عید میاد و من این حال و هوا رو از همه چی توی دنیا بیشتر دوست دارم ....
*
همیشه این موقع سال که میشه انگار یه حس خوب با یه انرژی زیاد زیر پوستم حرکت میکنه و قلقلکم میده ....
*
این چند روز که از اسفند گذشته همش برای دخترم از بهار و عمو نوروز و سفره هفت سین و ماهی قرمز و سبزه و ... میگم و اونم با ذوق نگاهم میکنه و دلش میخواد زودی عید بشه ....
خوب من فعلا به عنوان گردگیری آخر سال کار خاصی انجام ندادم و تصمیم دارم هفته آینده بگم خانومی که همیشه تو کارها کمکم میکنه بیاد یه دستی به سر گوش خونه بکشه ... البته ما تازه جا به جا شدیم و خونه تقریبا تمیزه ... اما یه گردگیری کلی لازم داره ...
امسال تصمیم دارم از رخت و لباس دم عید چیزی نگیرم ... میتونم از سایر وسایلم فعلا استفاده کنم و اگه بگریم اسراف هست ...
برای دخترم فقط یه جفت کفش میگیرم ...
بیشتر دلم میخواد برم تو خیابون و بازار و مردم در حال تکاپو و مغازه دارها و جنس های خوشگل و رنگارنگ و حال و هوای خوب دم عید رو نگاه کنم ... و روحیه بگیرم ...
خوب توی این مدت دایی ام خونش و عوض کرد و خانم دایی ام یه مهمونی مفصل زنونه گرفت و ما هم رفتیم و حسابی خوش گذشت ...
خونشون بسیار زیبا بود و البته پذیرایی در حد فوق العاده با دسر ها و عصرونه های خیلی خوشمزه و البته تا حدودی خودنمایانه ....!!!
بعد از اون خاله خانوم تشریفشون و آوردن و قوم گردش های مامان خانم به مناسبت ورود خواهر گرامی شان آغاز شد .. اینجا بود که من به عنوان راننده شخصی بانوان و البته با تمایل صد درصدی خودم استخدام شدم و هر روز بعد از اداره در انبوه برف میرفتیم خونه فک و فامیل مهمونی و عجیب بهمون خوش گذشت ...
خاله خانم 15 همین ماه عازم کانادا است و میخواد عید رو پیش دخترخالم باشه ...
خووووووووووووووووووش به حاااااااااااااااااااااااااااااااااااااالش ...!!!
منم برای نوه اش کادویی کوچولو و برای خودش توشه ای گذاشتم به همراه ترخینه دوغ که عااااااااااااشقش هست و با کلی اصرار و التماس بهش دادم و اونم اینقدر ارواح خاک پدر و مادر خدابیامرزش رو قسم خووووووورد که راضی به زحمتت نبودم و قبول نمیکنم و .... که آخرش گفتم بسه کم قسم بده به خدا نفرینمون میکنن از بس توی قبر لرزوندیشون...!!! و دیگه قبول کرد ...
نمیدونم چرا باز دو تا کتف و شونه هام درد میکنه و دیشب همسری کلی پماد مالید و ماساژ داد ...
از اونجا که همسری داره برای کبد چربش دارو مصرف میکنه ... تمام غذاهای ما آبپز شده و فاقد روغن تو حوزه سبزیجات و مرغ و ماهی و من مجبورم هر روز این مواد رو به گونه ای جدید از نوع بخارپز درست کنم تا هم خوشمزه باشه و هم دخترم بخوره و بهونه نیاره ...
امروز سر راهم کارگرها رو دیدم که توی این هوای سرد ایستاده بودن تا برن سر کار ...خیلی دلم سوخت و بغض کردم .. الهی خدا بهشون کمک کنه تا بتونن برن سر کار و شب عیدی هیچ پدر و مادری شرمنده بچه ها و خوانواده هاشون نباشن ...
الهی آمین..
- ۹۵/۱۲/۰۷