کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

تحولات

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۱۹ ب.ظ

همسری بازم دلش تغییر و تحول خواسته و از  روز 5 شنبه  که این فکر ها توی سرش اومده... باز مدام داره برام نطق های طولانی میکنه و دلیل های منطقی میاره و نازم رو میشکه و مثل یه بچه ملوس و دوست داشتنی سعی میکنه خودش و یا بهتر بگم حرف هاش رو توی دلم جا کنه....


این حالت ها رو من خیلی خوب میفهمم چون بارهاااااااااااااااااااااااااااااااا باهاش برخورد داشتم..

ایده های اقتصادی اش عاااااااااااااااااااااااااااااااالیه... و من هیچ شکی بهش ندارم...

ولی اونچه من رو آزار می ده و دارم باهاش مقابله میکنم اینکه بابا جان من تازه یک سال و نیم هست که تحولات جدید رو پشت سر گذاشتم... کلی هزینه کردیم برای خونه جدید ... چندین میلیون هزینه طراحی داخلی و کابینت و پکیج و .... شده....

کلی برای پرده های نازنینم پول دادم...!!!


آخه چه طور میتونم دل بکنم و برم دنبال یه تحول جدید و با صرفه تر....

گاهی توی توضیحاتش که الحق و الانصاف فکر میکنم مدیر کل اقتصاد و برنامه ریزی داره صحبت میکنه... عصبانی میشم و کمی کولاک میکنم ... ولی اییییییییییییییییییینقددددددددددددددددر همسری صبوره و دوباره مهربونانه برام قضایا رو موشکافی میکنه ....که خودم خجالت میکشم...

در این موارد همسری خیلی نررررررررررررررررررررررررم عمل میکنه...


خوب من روز جمعه شال و کلاه کردم و رفتیم چند تا خونه دیدیم که برخی ها خیییییییییییییلی خوب و برخی ها افتضاح بودن...

هر روز که از اداره میرم خونه ..... همسری به حالت افقی... (روی بالش لم داده)... در حال راه رفتن... در حال نشستن روی زمین... نشستن روی مبل ... و حتی دنبال من توی اتاق و آشپزخونه داره برام حرررررررررررررف میزنه....

طوری که دخترم میگه مامان بسه جواب بابا رو نده....!!!!! یا میگه بابا بسه اینقدر با مامان حررررررررررررف نزن..!!!


دیروز به مامان گفتم زحمت بکشه بره فضای چند تا مهد کودکی رو  که مد نظر داشتم  ببینه...

البته این امر با مخالفت خاله جون ها مواجه شد ... که حالا کوچیکه و گناه داره و ....

ولی من کوتاه نیومدم... چون مامان فرهنگی بود ما همه از بچگی شیرخوارگاه و مهد رفتیم... البته موافقم که مهدهای امروزه با گذشته خیلی متفاوته ولی خوب بچه باید یاد بگیره که گلیمش رو از آب بیرون بکشه.. چه بسا که من و پدرش تصمیم داریم که یه دونه هم باقی بمونه...پس باید خیلی روی مهارت هاش کار کنیم...

امروز مامان برده بودش مهد دم خونشون ... البته این مهد مردادماه تعطیله... ولی دخترم خیلی خوشش اومده بوده و کلی با خانوم مربی گرم گرفته بوده و سرسره بازی کرده...

وقتی بهش زنگ زدم با شادی می گفت: مامان رفتم مهدکودک و سرسره بازی کردم...!!!!

ای مادر فداش بشه...


امروز تصمیم گرفتم اندکی پول نقد و پس اندازهای غیر نقدیم رو در اختیار همسری بذارم تا بلکه ام از این تصمیمش منصرف بشه... من نمیدونم چرا اینقدر آقایون خوششون میاد خانومشون حقوقش رو بریزه سر حقوقشون....!!!!  الان یهو فکر کردم نکنه این نقشه اس تا پس اندازهامو ازم بگیره...؟؟؟؟


یه دوست دارم که همسرش یه حساب شراکتی درست کرده و هر ماه مجبورش میکنه 1 میلیون و 500 از حقوقش رو توش واریز کنه... البته کارت دست همسرش هست... برای روز مبادا....!!!!!!!!!


همسری یه بار این درخواست رو از من کرد که با نظر منفی بنده مواجه گردید... دیگه هم پی اش رو نگرفت....


این چند روزه دلم آشوبه...نمی خوام جابه جا شم....

خدا خودش کمک کنه....


بعضی ها واقعا خدای شانس هستن... به طور نمونه توی این هاگیر واگیری که نه نیرو جذب میشه و نه ادارات تمایلی به گرفتن فرد جدید دارن ... یه بنده خدایی از دهشون تصمیم گرفته بیاد شهر... که به حول و قوه الهی اومده ... بعد  از توی خونه شون بدون هیچ سابقه کاری اومده اداره و کارهاش درست شده و امروز هم رفته هسته گزینش... !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اونوقت یکی هم مثل خیلی های دیگه هست که 12 سال سابقه کار داره و هنوز هیچی به هیچی... حتی استخدام هم نشده....

یکی هم هست که کلی سابقه کار داره ولی الان از کار بیکار شده...

نمیدونم این کجاش عدالته...

اصلا نمیدونم چرا خدا بعضی ها رو بیشتر دوست داره؟؟؟؟

همچین تپل براشون میرسونه که خودشون هم نمیفهمن از کجا اومده... بعضی ها هم پدرشون داره درمیاد برای دوقرون سه شاهی ..


یه دبیر داشتیم توی دبیرستان همیشه می گفت:

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند                              در دایره قسمت اوضاع چنین باشد


جدیدا وقتی این همه تبعیض رو میبینم دلم خیلی میشکنه...هر بار هم خیر سرم رفتم نت گردی بلکه حالم خوب شه ... همش جنایت بود و کودک آزاری و جنگ و مافیای کوفت و زهره مار و اختلاص و حقوق های نجومی و ....

دیدم و بدتر حالم بد شد...


دلم برای دخترم و آینده نه چندان روشنش می سوزه...


  • زهرا مهربون

نظرات  (۴)

  • رسانه بلندآوا
  • به سایت ما هم سر بزنید خوشتون میاد
    http://free-app.blog.ir/
    امان از فکر اقتصادی مردها :)
    سلام
    از نوشته هاتون خوشم اومد نمیدونم واقعا اینقدر همسرتون خوبه یا قلم زیبای شما اونو اینطور تو ذهن من جلوه داده 
    آرزوی موفقیت

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">