کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

کلاس اول

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۵۷ ق.ظ

اینقدر ننوشتم که دیگه نوشتن برام سخت شده ..

یه روزهایی حوصله داشتم و فرصت نداشتم و یه روزهایی فرصت داشتم و حوصله نداشتم ..

خیلی خوشحالم که تونستم با فرشته جونم ارتباط بگیریم ..

یه خانوم زیبا و محجبه و تمام عیار که کد بانوی بسیار خوبی هم هست ..heart واقعا دیدنش حال آدم رو خوب میکنه ..

 

کارهای اداری و پرونده های روزمره ادامه داره ..

اداره ازمون یه سری مدارک خواسته که باید براشون دوره های ضمن خدمت بریم و من روزهای زوج باید کلاس برم .. 

خیلی خسته کننده است .. همش وقت کم میارم .. 

پیش دبستانی دخترم هم دوره های آموزش مجازی میدن و ظهر که از اداره میرم اول باید یه خونه منفجر شده از دست همسری و دخترم و سامون بدم و به تکالیفش برسم و درس بخونم و کلاس برم و آشپزی و .. 

یعنی وقتی به خودم میام ساعت نزدیک 12 شب شده و دارم هلاک میشم و تازه کلی کارام هم مونده ...

انگاری زمستون بهتر بود .. ماه رمضون هم خوب بود خیلی بهم سخت نیومد چون اکثرا دورکاری بودیم و من بیشتر خونه بودم و هفته ای یه روز شیفت من بود که توی اداره باشم ..

واسه همین مثل ماه رمضون های هر سال خیلی وزن کم نکردم ... 

هفته پیش رفتیم آخرین واکسن دخترم رو زدیم برای مدرسه و برای من و همسری هم واکسن کزاز زدن .. وای که دست چپم فلج داشت میشد از بس درد میکرد .. دو روز گیج و خسته بودم .. و اینطوری شد که باز غدد لنفاوی عزیزم به این واکسن واکنش نشون دادن و دوباره ملتهب شدن .. 

حالا باید صبر کنم تا هفته دیگه اگه فروکش نکردن دوباره بیاد راهی دکتر و سونوگرافی و آزمایش بشم ..

دخترم رو  3 خرداد توی سایت برای کلاس اول پیش ثبت نام کردیم ..

حالا هفته دیگه نوبت بهش دادن برای ثبت نام .. اینکه من چقدر نگران مدرسه این بچه بودم و چقدر همسری روی روح و روان من میرفت و هر روز یه ادا و اصول جدید درمیاورد بماند ..

مثلا من میگفتم مدرسه فلانی عاااااااااالیه .. ایشون میگفت نه مدرسه فلانی خوبه و در نهایت ناراحتی میکرد و قهر میکرد..

بالاخره با همه این تفاسیر این مورد هم سپری شد ..

سر همین دوره های ضمن خدمت قرار شد با هم هماهنگ کنیم که خیر سرمون با هم کلاس ها رو بریم چون برخی مدارک بین اداره ما و اونا یکی بود .. 

چقدر دعوا راه انداخت بماند ..  یعنی من پشت دستم رو داغ کردم که دیگه هیچ گونه کلاس  مشترکی با همسری نرم ..sad

 

 

  • زهرا مهربون

نظرات  (۱)

زهرای مهربونم منم از آشنایی بیشتر باهات کلی خوشحال شدم و بسیار دلتنگ نوشته هات.تعریفی که ازم کردی نظر لطفته و زیبایی درون خودتو میرسونه😘😘😘😘

عزیییییزم ماشاالله چقدر زود بچه ها بزرگ میشن.انشاالله به سلامتی.

به چشم بهم زدنی باید جشن دانشگاه دختر نازتو بگیری😍

خدا قوت بهت، میدونم مثل همیشه از پس همه کارا و مشکلات که اینروزا دامن گیر هممون هست،به نحو احسن بر میای،من مطمئنم😘

پاسخ:
سلام فرشته جون مهربونم ..
ممنون از محبت و لطف همیشگی ات...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">