کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

مقایسه

سه شنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۱، ۱۲:۵۸ ب.ظ

نمیدونم چند نفر مثل من هستن

آیا تمام کسانی که در گذشته یه نفر رو دوست داشتن و نتونستن بهش برسن وقتی سختشون میشه یا دلشون میگیره یا دیگه خیلی داره بهشون ظلم میشه به گذشته فکر میکنن و همش آرزو میکنن کاش اون طرف کنارشون بود؟

 

وقت هایی که خیلی داری سعی میکنی فکر نکنی و سرت به کار خودت باشه و به زندگی ات برسی ولی یهو دلت هواش رو میکنه با شروع یه فصل- یه موسیقی- عطر خاص و ...

باید آدم چی کنه؟

اگر برگردی و احوالش رو بپرسی میشه خیانت به زندگی فعلی- اگر مدام قلب ات رو فشار بدی که آدم باش و ادامه بده میشه خستگی های مداوم و افسرگی و گریه های پنهانی

شاید من آدم حساسی هستم یا شاید همه این طوری باشن

نمیدونم

ولی الان سخت دلتنگ هستم..

همیشه با شروع پاییز دیوانه بازی های دلم شروع میشه

دانشجو ها که میان دانشگاه قلبم از جا کنده میشه صدای خنده و شادی و دلبری ها و عکس های گروهی و دو نفره و .. رو که توی محوطه میبینم خون تو رگ هام به جوش میاد..

چقدر پاییز فصل قشنگی هست- راست میگن فصل عاشقی هست.

 

کاش آم ها وقتی کنار هم قرار میگیرن قدر هم رو بدونن تا زمانی که روزگار سخت میشه به جای اینکه از هم فاصله بگیرن بیشتر به هم نزدیک بشن.

کاش آدم هایی که کنار هم هستن اینقدر با هم خوب باشن که طرف مقابل گذشته شو هر چند بسیار پرشور بوده دیگه فراموش کنه و هیچ وقت یادش نیاد و توی ادم فعلی ذوب بشه..

 

و یه عالمه کاش های دیگه..

 

چقدر دلم اتفاق های عجیب و غیر منتظره میخواد

از اون اتفاق هایی که توی زندگی خیلی ها پیش میاد و همه چی وفق مراد دلشون میشه...

 

زندگی بعضی از آدم ها مثل قصه ها و فیلم ها میمونه همه چی مطابق میلشون پیش میره اما زندگی خیلی ها هم همین طوری پیش میره..

الان دلم میخواد زندگی ام یه قصه قشنگ باشه با کلی اتفاقات خوب heart

  • زهرا مهربون

قم

سه شنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۱، ۱۱:۵۷ ق.ظ

بالاخره بعد از کلی پرستاری و مریض داری حال مامان بهتر شد و چشمش تقریبا خوب شد هر چند بازم میگه همه چی رو تار می بینیم یا نمیبینم..

 

کلاس ورزش به قوت خودش باقی بود تا اینکه به دلیل زیاد شدن آنفولانزا و ترس از مریضی اونو کنسل کردیم .

قبلا مثلث اداره -خانه- باشگاه بود الان شده اداره - خونه

 

برای مامان و بابا واکسن آنفولانزا گرفتم و بهشون دادم فکر کنم امروز برن بزنن.

دوباره مامان دیروز رفت دکتر مغز و اعصاب برای فراموش کاری های مداوم و تکرار مکرر سوالات انشاااله که بهتر بشه

 

ماه گذشته بالاخره چند روز مرخصی گرفتم و اجازه دخترم رو هم گرفتم از مدرسه و رفتیم قم مسافرت

حالا بماند که بابا چقدر سرمون ناز اومد و ادا و اطوار  تا بالاخره راهی شد. با مامان و بابا و دخترم همسری راهی شدیم خیلی خوش گذشت امکانات رفاهی اداره عالی بود . دستشون درد نکنه حسابی سبک شدیم و خستگی مون دراومد آخرین باری که رفته بودم 8 سال پیش بود چقدر حرم حضرت معصومه (س) بزرررررگ شده بود تا جایی که مسافت ورود به حیاط حرم ماشین برقی گذاشته بودن که صلواتی می برد و میآورد.

 

مامان طفلی پاهاش خیلی درد میکنه یه جایی توی حرم دیگه نمیتونست راه بیاد سوار ویلچر کردمش دست خادم ها درد نکنه همه با شخصیت و مهربون کمک رسان خدا حفظشون کنه.

 

یه شب هم رفتیم جمکران که مراسم شون عالی بود. خداوند قسمت همه آرزومندان بکنه.

کلی هم سوغاتی خریدیم و شاد و خوشحال برگشتیم.

 

ولی خوب همسری حسابی سرما خورده بود و من باب همنس مسئله و داروهایی که مصرف می کرد امکان رانندگی طولانی نداشت و برای همین چند ساعتی من رانندگی کردم. البته من رانندگی رو خیلی دوست دارم و از این بابت بسیار شاد بودم smileysmileysmiley

 

 

 

 

 

  • زهرا مهربون