کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

کار

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۱۷ ق.ظ

یکشنبه رفتم خونه و برای شام خوراک لوبیا درست کردم... برای دخترم هم غذاش رو آماده کردم و گذاشتم یخچال.. خونه رو جمع و جور کردم و زود خوابیدم چون همسری فرداش نبود و باید خودم میرفتم... کالسکه دخترم رو هم خونه مامانم آوردم که عصر ها بریم گردش... که تا الان اصلا فرصت نشده...

صبح زود بیدار شدم و کارها مو کردم و دخترم و حاضر کردم و رفتیم... و قشنگ موندیم تو ترافیک... ولی خدا رو شکر به موقع سر کارم رسیدم..

دیروز عیدی ها رو ریختن..........................هوووووووووووووووورا....!!!

منم سریع رفتم فروشگاه اداره و دو عدد مرغ سبز (همون جا دادم خوردش کرد) و ماهی تیلا پیلا با بلدرچین برای دخترم گرفتم و دادم یه سینه مرغ رو هم جوجه کرد....

من شنیدم میگن ماهی تیلاپیلا در آب های بسیار کثیف رشد میکنه نخورید...!!! ولی من باور نکردم...

بعد برگشتم اداره و خریدهامو گذاشتم تو یخچال که همکارم زود اومد گفت: خووووووووووووووووووووووش به حالتون برای عیدتون خرید کردید؟؟؟

چقدر آقاتون خوشحال میشه وقتی میبینه شما اینقدر تو مخارج کمکش میکنید....نه؟؟؟...!!!

ظهر همسری اومد دنبالم و رفتیم دخترم رو برداشتیم و رفتیم خونه و من به کارهام رسیدم.. سریع مرغ ها رو شستم و بسته بندی کردم و گذاشتم فریزر...به اندازه یه وعده هم برداشتم برای فردا ناهار... جوجه ها رو تو مواد خوابوندم گذاشتم یخچال... ماهی ها رو هم شستم و بسته بندی کردم و برای شب هم ماهی پلو درست کردم...

طبق معمول بال ها و گردن ها هم برای همسری  سرخ شدن که سخت موجبات شعف ایشون رو فراهم کرد....

امروز باید برم اداره جدید معاون سابقمون و براش لوح تقدیر و هدیه نقدی اش رو به پاس زحمات چند سالش ببرم...البته باید اون میومد.. ولی چون رئیسمون فرصت نداشت قرار شد زحمتش و من بکشم...

قرار بود آخر هفته با مامان اینا (زنونه) چهار شنبه ظهر بریم قم و جمعه برگردیم که از شانس من چهارشنبه ظهر من جلسه دعوت شدم و پنج شنبه صبح هم رئیس محترم جلسه گذاشتن...اینقدر زد حال خوردم که حد نداره...

امروز برای اتاقم دستمال کاغذی گرفتم و از اونجا که همسری علاقه شدید به هله هوله داره براش تمبرهندی و اسمارتیز گرفتم (از اونها که مثل قرص) شب میخوام بهش بدم و میدونم خیلی خوشحال میشه....

اون دوستم که بهش قرض داده بودم دو سال پیش لطف کرد و 400 تومن به حسابم ریخت... ولی اون یکی نه... یعنی دیگه توووووووووووووووووووووبه....

به خدا تو این دوره زمونه اشتباه محض آدم بخواد پول قرض بده..


  • زهرا مهربون

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">