کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

احساسات

چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۵۵ ب.ظ

گاهی وقتا از این روزهایی که میگذرونم به شدت خسته و کلافه میشم.. گاهی دوست دارم رها کنم و برم.. گاهی حس موفقیت و گاهی شکست.. ولی یه چیز رو خوب میدونم من عاشق زندگی کردن هستم.. گاهی فکر کردن به گناه هام و رفتارم و سوال و جواب آخرت افسرده و ناامیدم میکنه و گاهی امید به لطف خداوند من رو امیدوار میکنه.. ولی دغدغه من دخترم هست و تربیتش که فقط خداوند و اهل بیت و امام زمان(عج) و خانون فاطمه زهرا(س) باید کمکم بکنن.. من هنوز با رفتارهای همسری مشکل دارم..

ایشون در زمان خواستگاری و عقد پنهون کاری کردن.. چون نمیخواستن من رو از دست بدن..در تحقیق هایی که شد ایشون فوق العاده بودن و یه سری اخلاق هاشون رو تنها خانواده شون میدونستن که به من نگفتن.. ایشون زیاد با دوستاشون بیرون میرفتن ولی چون پدر من هیئتی هست و دوستای بینظیری داره که در غالب کاروان و دسته جمعی میرن مشهد و زیارت و .. منم فکر میکردم اینطوریه.. ولی بعد ها خودش گفت من گاهی .... میخورم و اون موقع برق سه فاز از سر من پرید.. کلی دعوا کردم، قهر کرم، حتی بر اثر اعتراضات من همسر زد قوزک پام در رفت و یک ماه تو گچ بود.. تا از هفته ای دو سه بار شد ماهی یه بار و این اعتراضات ادامه داشت تا اینکه ایشون با دوستاش قطع رابطه کرد و توبه کرد و نمازهاش رو به دقت خوند و در تمام این مدت من نذاشتم کسی متوجه بشه.. قبل از این ماجرا یه مسافرت با پدر و مادرش رفتیم شمال آبروریزی اونجا کرد که بماند و باز ... خورده بود که من مجبور شدم در میان هجم انبوهی از جمعیت که در حال دعوا و داد و بیداد بودن  برم بایستم و با صدای بلند طرفداری همسرم رو بکنم و چون همسایه های ویلا بی حجاب بودن این مسئله رو پیش بکشم و تهدید زنگ به پلیس 110 رو بکنم و در نهایت جو رو آروم کنم و همسرم رو از اونجا نجات بدم.. در حالی که پدر شوهر مثل ماست وا رفته بود.. 

البته ما سال ها بود میخواستیم بچه دار بشیم ولی با این اوصاف من زیر بار نمیرفتم .. بعد از قول ایشون و نماز خوندن و روزه گرفتن و .. ما تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم که در دوران بارداری و بعد از به دنیا اومدن دخترم باز هم توبه شکنی اتفاق افتاد.. خودش میگه سالی دو بار اشکالی نداره برای بدن لازمه.. البته در مقایسه با اوایل عاااااااااااااااااالی شده ولی گناه گناهه سال و روز و ماه نداره....دیشب باهاش مهربون بودم ولی نزدیکش نرفتم دلم نمیخواست اون بو رو از بدن و دهانش حس کنم..

حتی یه بار تو جیبش قرص هم پیدا کردم و بردم داروخانه که گفت مخدر وحتشناکیه.. البته خودش گفت تو اداره سرم درد میکرده همکارم داده.. الله اعلم...

الان باز تمام حس های ضد و نقیضم اومده سراغم و من نمیدونم باید چه کار کنم؟؟؟

من خیلی دوستش دارم.. دخترم رو چه کار کنم؟؟؟ به حال خودش رهاش کنم تو گناهش سهیم میشم؟؟؟

یا بازم دعوا کنم؟؟؟ به روی خودم بیارم یا نیارم؟؟؟

پدرش هم اینطوری بوده... بعد از چهارتا بچه و پا به سن گذاشتن مادرشوهرم بردتش مشهد و توبه کرده...

خیلی خانواده ها این مسائل براشون مهم نیست و مشکلی هم ندارن..

ولی من نمیتونم.. من خانواده با ایمانی دارم و پدر و مادرم بسیار مومن هستن پدرم حتی سیگار هم نکشیده چه برسه به ... خیلی برام سخته دیدن و تحمل این مسائل.. اما تا الان نذاشتم کسی بویی ببره از این مسئله..

من الان دلم یه همسر مومن میخواد یه آدم درست یه کسی که خیالم ازش راحت باشه.. شوهرم با تمام بدی ها و اخلاق های نادرستش مرد خوبیه و من دوستش دارم..

نکنه دارم پیر میشم و از جدایی و تغییر می ترسم؟؟؟

اینکه میگن اگه از رفتار یکی که خلاف شرع میکنه ناراحت نشی تو گناهش شریکی آیا منم که مثل دیشب وانمود به ندیدن کردم گناهکارم؟؟؟

آیا باید این زندگی رو تموم کنم یا به خاطر دخترم ادامه بدم؟؟؟ آیا همه مردها اینطوری هستن یا گیر یکی بدتر از این میافتم؟؟؟ اینا همه فکرهای من هستن که همراه احساسات ضد و نقیضم خودشون رو نشون میدن..

و من رو در هاله ای از شک و بغض فرو میبرن.. امتحان سختی رو خدا پیش پام گذاشته.. خودش هم یه جوری کمکم نمیکنه.. ای خدا کجایی؟؟؟ راه درست رو به من نشون بده..اگه خوب میشه که درستش کن و اگه نمیشه یه جوری تمومش کن.. احساس میکنم انگار داره قبح گناه برام میریزه.. انگار قبل تر ها ایمان بیشتری داشتم این تنبلی و بیحوصلگی همسر در امور دینی داره تو منم تاثیر میذاره.. به جای اینکه اون شبیه من بشه من دارم شبیه اون میشم..

البته همسر من که فرعون نیست ولی نمیدونم حضرت آسیه چه طور تونست ایمانش رو حفظ کنه؟؟؟

کاش خواستگار قبلیم رو انتخاب می کردم که مادرش میگفت تا الان تو عمرش یه نماز قضا نداشته.. خیلی مومن بودن.. ولی متاسفانه خودش بچه ننه بود و همش چشمش به دهن مامانش بود..بیشتر انتظاراتش رو از من مادرش میگفت و خودش نظری نداشت.. شاید اگه مثل یه مرد رفتار میکرد انتخابش میکردم..

نمیدونم انگار دارم دیونه میشم.. همش فکر و خیال میکنم.. 

همیشه از پیر شدن و ترسو بودن واهمه داشتم و الان دارم دچارش میشم.. مثل پیره زن ها همش دارم جوانب امر رو میسنجم و به نتیجه نمیرسم.. نه دل موندن دارم و نه دل رفتن...

از حرف و حدیث مردم و به خصوص فامیل شوهر و رقبا هم خیلی واهمه دارم..

خددددددددددددددددایا کککککککککککککککککککککمکککککککککککککککککک...




  • زهرا مهربون

نظرات  (۳)

خیلی وقتا منم با همین احساسات متناقض درگیرم...موندن و ساختن و سوختن با شرایط موجود یا رفتن که البته من توانشو در خودم نمی بینم.
گاهی از عشق فراوان میسوزی و گاهی نفرت تمام وجودتو پر می کنه...
پاسخ:
دقیقا همینطوره.. 
  • خادم الحسین
  • سلام.

    به روزیم.

    یا زهرا

    ஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜ

    ســــــــــــــــــــــــلام علــــــــــــیـــــــکــــــــــــم
     
     

    اللًّهُـ‗❀__‗ـمَ صَّـ‗❀_ ـلِ عَـ‗_ ❀_‗ـلَى مُحَمَّـ‗_❀_‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗__❀ ‗ـَد
         
     وعَجِّـ‗_❀ _‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗_❀ ‗ـم



    ✍✔با مطلب جدید چه کسانی دخترها را عروسک فرض کرده‌اند؟ بـــــه روزم✔ ✍




            ۩۩۩ ۩۩۩ ۩۩۩ ۩۩۩ ۩۩۩ ۩۩۩ ۩۩۩
       ۩ التمـــــــ۩ـــــــــاس دعـــ۩ــــــا  ۩
           ۩۩۩ ۩۩۩ ۩۩۩ ۩۩۩ ۩۩۩ ۩۩۩ ۩۩۩



    ஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜஜ۩۞۩ஜ

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">