بعد از 8 ماه اومدم..
اول اینکه توی این مدت بابا عمل چشم انجام داد و به سلامتی خوب شد..
روز عمل بابا از صبح حالت گلو درد داشتم و چشم هام درد می کرد، صبح با هم رفتیم کلینیک و نوبت زد برای عصر وقتی برگشتم خونه دو ساعت بعدش استخون های کتف و کمرم به شدت درد گرفت و دیگه نتونستم برای عمل همراهش برم و خواهرم رفت..
همش سردم می شد و گلوم گرفته بود و بینی ام هم کیپ شده بود .. خیلی حالم بد بود ..
فرداش رفتم دکتر و گفت زکام شدم و دارو داد.. سر راه از داروخانه تست کرونای خانگی گرفتم و نتیجه اش مثبت شد.. ولی ازم تست PCR نگرفتن و گفتن علایم نداری..
ولی یک ماه درگیر بودم تا خدا رو شکر بهتر شدم..
دخترم هم یه کم درگیر شد و خدا رو شکر اونم خوب شد.. . از آنجا بود که تزریق واکسنم به تعویق افتاد.
دیگه اینکه خواهرم در شرف ازدواج قرار و گرفت و خیلی هم مسئله جدی شده بود منم رفتم برای کادوی سر عقدش نیم ست برداشتم که اونم به طور غیر منتظره ای جواب رد داد و نیم ست موند روی دستم .. احتمالا نگهش دارم برای مورد بعدی

توی این مدت دخترم کلاس چرتکه و نقاشی میره .. عاشق نقاشی هست ولی خیلی علاقه ای به چرتکه نشون نمیده .. جالبه وقتی بهش میگم امتحان این ترمت رو بده اگه دوست نداری دیگه نرو .. میگه مامان ترو خدا منو ثبت نام کن!!!
جالبه حالا میگه میخوام مسابقات کشوری شرکت کنم..


حالا موندم ثبت نامش کنم یا نه؟
بازم پرونده های دانشجویان برای سال تحصیلی اومده و جدید الورود ها تشریف آوردن و سختی هاشون شروع شده ...
در زمینه خودسازی و پرورش روح خیلی دلم میخواست روی خودم کار کنم که اصلا فرصت ندارم .. هیچ نمیدونم کی صبح می شه و کی شب..
همش گرفتاری و بچه داری و کاااااااااااااااااااااااااار خونه که الحمدالله تمومی نداره ..
اداره و کلاس بردن و آوردن بچه ... یعنی شب ها از خستگی زیاد خوابم نمیبره و در عوض صبح ها اصلا دلم نمیخواد بیدار بشم ..


حالا با سردتر شدن هوا و بارش برف این حس صبح بلند نشدن بیشتر میشه .. بر عکس روزهایی که خونه هستم و تعطیل از کله صبح بیدار هستم ..
توی این دوسالی که کرونا اومده خستگی توی جونم مونده دلم مسافرت میخواد ولی نمیشه .. حق الناس خدای نکرده یا مریض بشیم یا بریم کسی رو مریض کنیم..
خشکسالی و عدم باراش باران هم همش باعث قطع آب میشه .. حالا یه منبع کوچیک بابا آورده برامون پرش کردم و گذاشتم کنار ظرفشویی اون خیلی کمک میکنه دیگه مشکل ظرف و شستشو ندارم ...
در راستای کات با خانواده همسر مدام درخواست های آشتی کنون ادامه داره ولی نه رمقی هست و نه انگیزه ای و نه جونی .. وقتی یه سری حرمت های بین آدم ها الکی و بیخودی و به خاطر جور کشی این و اون از بین میره و شکسته میشه .. وقتی همش تلاش میکنی با محبت و مهربانی و هدیه و سفره باز همه دور هم جمع باشن و به خانواده همسرت بد نگذره .. ولی اونا نمک میخورن و نمکدون میشکنن.. و این قضایا چندین بار تکرار میشه و تو همش داری جان فشانی میکنی .. دیگه آشتی کردن دوباره یعنی تکرار مکررات ..
خوش باشن..