کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

زد حال

دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۱۶ ب.ظ
آپارتمان مامان جور نشد بخریم
عید فطر مبارک
اون شب رفتم خونه و کلی تلاش کردم و ماهی رو خیلی خوشگل درست کردم و سر میزم شمع روشن کردم و به همسری گفتم سالگرد ازدواجمون مبببببببببببببببارک.. همسری هم تبریک گفت و عنوان کرد که کادوت طلبت!!!!!!!!
  • زهرا مهربون

روزنه

يكشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۲۵ ب.ظ

دیروز که رفتم خونه مامان گفتم ما نمیتونیم روز عید بیایم همسری سر کاره.. چه کار داشتین؟؟؟ گفت میخواستیم بهتون بگیم برید تو آپارتمانی که میخوایم بفروشیم به شما جاگیر بشید تا ما هم خونه مورد نظرمون رو پیدا کنیم..

منم گفتم پس به نقاش بگید بعد از اینکه کارش اینجا تموم شد بره اونجا رو رنگ کنه..

همسری وقتی شنید خوشحال شد ولی از اونجا که کلا آدم نگرانیه و در حالت عادی هم مثبت نگر نیست چه برسه به مواقع بحرانی.. همش میگفت پشیمون نشن؟؟؟ رفتیم فروشگاه و خریدهای ماهانه رو از حسابم کردم   ( با همسری مخارج رو تقسیم کردیم) و رفتیم خونه و من به مدت 4 ساعت با همسری صحبت کردم باز هم در مورد مسائلی که هزار بار گفته بودم.. برای خونه هم برنامه ریزی کردیم که حسابی خوشگلش کنیم و بعد بریم.. این بار فکر کنم حرف هام یه کم تأثیر گذاشت البته همیشه اینطوریه دو تا سه روز همسری با توجه میشه و دوباره روز از نو ... جالبه هر دفعه هم قول میده.. ولی.. همسری گفت: عزیزم  من عاشقتم.. تمام این زندگی روی پیچش موی تو میچرخه!!!! من یه لحظه بدون تو نمیتونم زندگی کنم!!! و ... و گفت چشم توجه میکنم و اینطوری بود که دیشب تا لحظه خواب مدام تشکر میکرد و من بسی خوشحال بودم.. خداییش خیلی زور داره همش زحمت بکشی و فداکاری کنی و همسرت اصلا نبینه و حتی یه تشکر ساده هم نکنه..

امروز هم پیام داد که خسته نباشی جان دلم..امیدوارم این رفتارها ادامه پیدا کنه.. بلند بگو انشاءالله..

امروز هم رفتم از داروخونه دم اداره برای دخترم سرلاک خرما و شیر و گندم و پماد گرفتم و ماهی از شیلات...

امروز هفتمین سالگرد عروسیمونه یادش بخیر همچین روزی ساعت 4 پرواز داشتیم برای رفتن به پابوس امام رضا (ع) چقققققققققققدر خوووووووووش گذشت...

و من خیلی خوشحالم و اصلا ماهی گرفتم برای امشب که بترکونم.. خدایا شکرت که سال هاست با تمام مشکلات و اختلاف سلیقه های فراوان و روحیات بسیار متضاد بین هردوتامون تونستیم خوب و خوش کنار هم زندگی کنیم.. درسته همسر من آدم درون گراییه و قول داده کم کم تلاش کنه احساساتش رو بروز بده.. و ممکنه تا الان تلاش هاش نتیجه لازم رو به همراه نداشته باشه...  ولی من از روز اول که دیدمش عاشقش شدم و هستم و اگر هزار بار دیگه هم به اون دوران برگردم بازم همسرم رو با کمال میل انتخاب میکنم.. امیدوارم همه زندگی ها هم خوب و خوش باشه و یاد بگیریم با وجود تفاوت های وحشتناک بینمون باز هم عشقمون رو به جدایی ترجیحح بدیم و یادمون باشه این کسی که الان داریم باهش زندگی میکنیم و گاهی هم ازش خسته میشیم همون کسیه که یه روز برای رسیدن بهش دنیا رو زیر و رو کردیم.. التماس دعا



  • زهرا مهربون

بلاتکلیفی

شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۰۵ ق.ظ

قرار بود چهارشنبه شب بریم خونه مامان در مورد آپارتماش که قراره به ما بفروشه صحبت کنیم که همسری اون شب و شب بعدش سر کار بود.. لذا موکول شد به جمعه شب

  • زهرا مهربون