کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

نذر

شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۱۰ ب.ظ


پنج شنبه هفته گذشته ساعت 8 صبح بابا زنگ زد که چه نشسته اید که قربونی پشت دره... همسری سریع رفت پایین و منم لباس های دخترم رو عوض کردم و با دوربین فرستادمش پایین و همسری از دخترم و ببیی عکس گرفت... بعد زودی فرستادنش بالا... بابا طفلی زودی خودش رو رسوند و بعدش ساعت 9 مامان اومد...

منم از شب قبل کارهامو کرده بودم... صبح زود هم پاشدم میز ناهار رو چیدم و خورشت خلالم رو بار گذاشتم و بادمجون  هم موند برای مامان چون من و همسری رفتیم گوشت ها رو تقسیم کنیم... به فامیل و همسایه و دوست و آشنا و آدم های فقیر قربونی دادیم...


ساعت نزدیک 2 بود که برگشتیم خونه.. مامان زحمت بادمجون ها رو کشیده بود..

ناهار خوشمزه رو خوردیم و خوابیدیم و پاشیدیم و چایی و میوه آوردم و تعریف کردیم و رفتن...


این هفته مدام توی اداره جابه جایی داشتیم و داشتن برای من اتاق درست میکردن چون در این مدت من در اتاق معاون مستقر بودم...!!!!!!

چهارشنبه هیچ کاری انجام ندادم چون همش در حال جابه جایی بودیم ... دیروز هم با یه عالمه سردرد رفتم خونه از بس برش دادن و پتک زدن و بردن و آوردن...!!

بالاخره تموم شد و سیستم  رو نصب کردم و بخشی از وسایلم رو آوردم... ساعت 4 و 10 دقیقه که رفتم باز داشتن کار میکردن...


خوشبختانه امروز همه چی تموم شده.. فقط کولر اتاقم خوب کار نمیکنه... که قراره تعمیرکار بیاد درستش کنه...


پنج شنبه صبح همسری رفت دفترچه بیمه من رو که تموم شده بود مجدد گرفت..  و شلوار مانتوی فرم اداره رو هم که داده بودم کوتاه و تنگ بشه رو برام آورد و بعدش رفتیم بیرون خرید..

برای دخترم ساپورت نگین دار گرفتم... یه روسری خوشگل برای مامان گرفتم.. برای خودم هم یه مانتوی خوشگل خنک تابستونی ...

شب شام درست کردم و رفتیم پارک ... خیلی خوش گذشت..


هفته گذشته چند تا آزمایش کلی و سونوگرافی هم دادم تا خیالم بابت سالم بودنم راحت باشه... که خدا رو شکر همش خوب بود...


یه چیز جالب توجه اینه که جدیدا مباحث خاله زنکی خیلی گسترش پیدا کرده... مثلا هفته گذشته من و خواهری داشتیم از سونوگرافی میومدیم.. که نوه عمه ام رو دیدم و سلام و احوال پرسی کردیم یهو عروسش سلام داد... ما هم جواب دادیم.. بعد عصرش نوه عمه ام تماس گرفته با مامانم گفته زهرا مهربون چرا عروسم رو تحویل نگرفته؟؟؟ مشکلی پیش اومده؟؟؟؟ بسم الله...

هیچی دیگه مامانم هم گفته ... زهرا مهربون از این اخلاق ها نداره حالا خواهرش هم بوده و خودت هم حضور داشتی .. این حرفا چیه ... مثلا بزرگتری...!!!!

هیچی دیگه نوه عمه ام هم کلی عذرخواهی کرده... !!!!!!


دیروز سالگرد عروسیمون بود و من برای همسری شلوار جین و ایشون برای من یه انگشتر خوشگل خریداری کردن...

برای شام هم مرغ سوخاری درست کردم...!!!!

امیدوارم همه شاد و سلامت و خوشبخت باشن..





  • زهرا مهربون

نظرات  (۲)

   سلام بر شما
 نذرتون قبول مرادتون حاصل.
پاسخ:
سلام
خیلی ممنونم
سلام بنویس  من منتظرم نوشته هاتون به من انرژی میده.....!

پاسخ:
سلام
نظر لطف شماست
چشم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">