کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

پای همسری

چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ق.ظ
خوب تا اونجا گفتم که زندایی ام برای 5شنیه شب دعوتمون کرد و مامان هم مادر شوهری رو برای 4شنبه شب یعنی امشب...

دوشنبه کلی خرید کردم و رفتم خونه....برای شام زرشک پلو با مرغ درست کردم و تلاش کردم برای همسری و دخترم خانوم و مادر مهربون تری باشم... که فکر میکنم خیلی در این زمینه تلاش کردم و نسبتا موفق بودم...
دیروز هسری مرخصی گرفته بود و قرار بود یه سری کارهای معوقه مردونه خونه رو انجام بده... ساعت 10 به من زنگ زد که رفتم بیمارستان و قراره پام عمل بشه (برای برداشتن خال سیاه رنگی که احتمال می رفت توده ای بدخیم باشه..)

حالا من کلی کار ریخته روی سرم و رئیسم هم بد اخلاق اصلا اجازه مرخصی ساعتی نمیده...
هیچی زنگ زدم پدرشوهری که رفته بود استخر و مادر شوهری گفت: میخوای من بیام؟؟؟ گفتم نه باید ماشین رو ببری خونه....
هیچی دیگه تند تند کارامو کردم و مرخصی گرفتم و رفتم بیمارستان از لای درب یه لحظه پاهاشو دیدم و شناختمش دلم خیلی براش سوخت...

یک ساعت طول کشید و اومد بیرون... رفتم نمونه رو دادم آزمایشگاه ... وای از نمونه حالم به هم خورد... بسیار خوشحالم که دکتر و پرستار و ... نشدم... من یه زخم میبینم حالت تهوع میگیرم و جیگرم بالا میاد... چه برسه به اینکه هر روز توی این چیزا باشی... به نظرم خیلی موجوات قوی هستن...!!!!! مسئول آزمایشگاه دوستم بود که قرار شد سفارشی و در مدت زمان کوتاهی نتیجه اعلام بشه...و تسویه حساب کردم و برگشتم... سوار ماشین شدیم و رسوندمش خونه و رفتم براش داروهاش رو گرفتم و میوه هم خریدم چون عصری پدرشوهر و مادر شوهر قرار بود بیان خونمون...

برای ناهارش هم غذای مورد علاقه اش رو که قورمه سبزی هست خریدم و رفتم خونه... یه کم جمع و جور کردم و غذاش رو دادم و داروهاش رو براش گذاشتم و به سلامتی ساعت 1 اومدم اداره و با رئیس بد اخلاقم رو به رو شدم... زودی سلام کردم و فررررررررررررررررررررررار...

با اینکه از بیمارستان بهش زنگ زدم و شرایطم رو توضیح دادم یه کلمه نگفت: خانوم میخوای نیایی؟؟؟؟ میخوای فردا رو مرخصی بگیری؟؟؟؟
اصلا............. تازه ناراحت هم شد...!!!

هیچی دیگه برای ناهارم سیب زمینی سرخ شده گرفتم و به بقیه کارهام رسیدم.. ساعت 4 رفتم خونه مامان و سر راه مافین شکلاتی خریدم و دخترم رو حاضر کردم که همسری تماس گرفت بیا مامان اینا اومدن...!!!!
هیچی دیگه بعد از کلی موندن توی ترافیک رسیدم خونه... دیدم پذیرایی شدن و منم شیرینی رو باز کردم و خوردن و رفتن...

بعدش یه کم به خونه رسیدم و برای شام ماکارونی درست کردم که مامان اینا هم اومدن احوال پرسی همسری.. همسری خیلی خوشحال بود میگفت: من تا حالا مریض نبودم بیان احوال پرسی ام...!!!! همچین هم لم داده بود و پتوش رو کشیده بود روی شکمش انگار توی جنگ زخم شمشیر برداشته...!!! همش هم میگفت: پام خونریزی داره...!!!!!!!!!!!!!!

دیگه تا میتونست خودش رو لوس کرد و منم نازش رو کشیدم...!!

امروز هم صبح پاشدم و براش چای تازه دم با نیمرو درست کردم و توی سینی براش بردم که بسیار خوشحال شد و بهش چسبید از ساعت 6 و نیم هم بیدار بود و تلویزیون نگاه میکرد...!!! به جای اینکه بخوابه و استراحت کنه..).. پانسمانش رو هم عوض کردم و اومدم اداره...
حالا دعا کنید رئیسم اجازه بده امروز زودتر برم خونه... بهش قول دادم ناهار میرم پیشش...

از فردا هم باز کارگاه های آموزشی برای منطقه دیگه مون شروع میشه... باز مدیران... معاونان و کارمندان...
میدونید چی اذیتم میکنه اینکه رئیسم نمیفهمه من وقتی 5 شنبه و جمعه رو هم کار میکنم و میرم نظارت برگزاری کارگاه های آموزشی حداقل یه روز توی هفته رو بهم مرخصی بده یا اظافه کارم رو زیاد کنه... من با این همه مسئولیت و جانفشانی همون قدر اضافه کار میگیرم که بقیه همکارانم که اکثر روز در حال پشه پرانی هستن.. بعد ادعای مومنی هم میکنه و گاها کار به جانماز آب کشی هم میرسه..!!!

از اونجا که نمیخوام روحیه ام رو خراب کنم و اعصابم رو داغوووووووووووووووون... به این موضوع ادامه نمیدم...
جدیدا بر این باورم که باید مواظب فکرهام باشم و اجازه ندم هر چیزی زود عصبانی ام کنه و یا هر فکری وارد ذهنم بشه...

موفق و شاد و سلامت باشید...

  • زهرا مهربون

نظرات  (۲)

  • زهرا احمدآبادی
  • بهترینارو براتون آرزو دارم

    امیدوارم همیشه شاد وسرحال باشید......
    پاسخ:
    سلام
    ممنونم شما هم همینطور
  • پرواز سپید
  • سلام. دیشب با وبلاگتون آشنا شدم. چه قلم روان و دلنشینی دارید!
    پاسخ:
    سلام
    از لطفتون سپاسگزارم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">