کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

زن دایی

چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۳۱ ق.ظ

خوب هفته پیش چهارشنبه حاضر شده بودیم بریم خونه مامانم اینا شام که خواهر شوهری برامون کارت تولد نی نی هاشو آورد... منم سریع یه پارچه خوشگل از بین پارچه هام انتخاب کردم و بردم دادم خواهری که برام یه لباس مجلسی خوشگل بدوزه... اون شب به انتخاب کردن مدل لباس و گپ و گفت گذشت.. جمعه ناهار مادرشوهری دعوتمون کرد برای ناهار که نرفتیم و به جاش رفتیم گردش....

شنبه بعد از کلی کار اداری عصرش ساعت 5 رفتم جلسه و تا ساعت 7 و نیم جلسه ادامه داشت که من اجازه گرفتم جلسه رو ترک کردم و اومدم خونه سر راه شکلات صبحانه، دوغ و تخمه خریدم  و اومدم دیدم دخترم خوابیده... واسه همین دیگه نشد بریم بیرون... شام سوسیس درست کردم و خوردیم و خوابیدیم...


یکشنبه بعد از اداره رفتیم بازار و من برای دخترم جوراب توردار و برای خودم جوراب مشکی.. مقنعه سورمه ای و مشکی...مانتوی مجلسی  و مانتو شلوار ست اداری و یه کیف خوشگل مجلسی خریدم چهل ستون، چهل پنجره... و رفتیم خونه و شام ماهی درست کردم..

دوشنبه بعد از اداره تا ساعت 7 غروب در حال پرو لباس بودم.. و بعدش رفتیم خونه و من از زور خستگی فقط دراز کشیدم...

سه شنبه سخنرانی و ارائه داشتم که روزهای قبل کم کم آماده اش کرده بودم ... خیلی خوب انجام شد و ناهار هم مهمون اداره مربوطه بودیم و بعدش دیگه نرفتم اداره بلکه رفتم خونه مامانم و لباسم رو پرو نهایی کردم و با لباس دخترم تحویل گرفتم و ساعت 6 و نیم رفتم خونه و حاضر شدیم...

از اونجا که من زن دایی بودم و زن داداش و عروس خانواده در حد خود کشان خوشگلاسیونم رو انجام دادم که چون لباسم آبی بود.. به تناسب آرایشم هم ست کردم و موهام رو خودم شینیون کردم و یک عدد تاج کنار سر با دونه های سنگی آبی و نقره ای هم گذاشتم و رفتیم... سرویس طلام هم فیروزه ای رگه دار بود...

بسیار خوووووووووووووووووووووووووووووش گذشت...

برای فردا ناهار هم مادرشوهری رو دعوت کردم چون پدرشوهری قراره هفته آینده بره مکه...!!!

امروز هم کلی کار تمیزکاری و انجام مقدمات ناهار فردا رو دارم ... یه عالمه خرید توی ذهنم داشتم که دیدم بله کیف پولم مونده جا...!!!!

امیدوارم رئیسم اجازه بده امروز زودتر برم خونه...

من برم به کارهام برسم..

راستی زن دایی بودن خیلی احساس خوبی هستش و من خیلی خوشحالم و اون نی نی های خوشگل رو خیلی دوست دارم..

  • زهرا مهربون

نظرات  (۳)

  • زهرا احمدآبادی
  • سلام امیدوارم همیشه شاد باشید و بهتون خوووووووش بگذره

    موفق باشید'.....
    پاسخ:
    ممنون مهربونم..
    امیدوارم شما هم همیشه شاد و سلامت باشی..
    ولی خداییش مطالب وبلاگت خیلی عالیه...
    من کلی مطالب جدید ازت یاد گرفتم
    موفق باشی..
  • زهرا احمدآبادی
  • امکانش هست نام پیوند منو به شیعه تغیر بدید؟
    پاسخ:
    سلام
    حتما عزیزم
  • بانوی عاشق :)
  • زن دایی بودن :)
    حس خاصی بهش ندارم:))
    زن عمو بودن رو دوست دارم:))

    پاسخ:
    چرا؟؟؟
    شاید چون زن دایی نیستی حسی بهش نداری..
    به نظر من فوق العاده اس..

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">