کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

روزه داری

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۱ ق.ظ

سه شنبه هفته پیش همسری سر کار بود و مامان پیشنهاد داد تا بریم خونه نوه دایی مامانم ماه رمضونه...

شال و کلاه کردیم و راه افتادیم خیلی خوش گذشت.. 2 سال از من بزرگتره...مجرده و کلی سر به سر هم گذاشتیم ... اون موقع ها که کوچیک بودم و مادربزرگم زنده بود ... هر وقت میرفتم خونه مادربزرگم دستم رو میگرفت و میرفتیم خونه داییش اش و اجازه مریم رو میگرفت و با خودمون میاوردیمش و ما چه بازی هایی که با هم نمیکردیم... بعد اگر تابستون بود و قرار بود شب بمونم خونه مادربزرگم اونم میموند و اگر قرار نبود بمونم دوباره غروب میبردش خونه شون...

حیاط مادربزرگم خیلی بزرگ بود با دارو درخت فراوان... یه خونه اربابی با دو تا امارت بزرگ و اشپزخونه های بزرگ توی حیاط...

اوه خدای من چقدر بازی و جست و خیز میکردیم... من یادمه بچگی هام دلاک مادربزرگم ما رو میشست و وقتی مامان و بابا رفتن سوریه چون من خیلی کوچیک بودم خدمتکار مادربزرگم از من پرستاری میکرد و برام شب ها شب بخیر کوچولو رو از رادیو میگرفت...

بعدها که دایی ام به عنوان تک پسر خانواده ازدواج کرد و مراسم های مفصل عروسیش برگزار شد... اومد توی یکی از امارت ها ساکن شد...


کلی با مریم یاد بچگی هامون کردیم و خندیدیم....

بعد اومدیم و افطار کردیم و همسری اومد دنبالم و رفتیم خونه...

چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه هم به روزه داری و رسیدگی به امورات منزل گذشت...


شنبه افطاری قرار بود خونه مامان اینا باشیم که به دلیل فوت همسایه مامان کنسل شد و قراره فرداش شب بریم...

این جلسات مزخرف هم ادامه داره...

شنبه رفتیم تفقد و دلجویی از خانواده های کم بضاعت و براشون هدیه بردیم و وقتی مشکلاتشون رو میگفتن رئیسمون هم قول چند تا همکاری رو بهشون داد...(ولی خیلی گناه داشتن... من با دیدن اونها یقین پیدا کردم که بسسسسسسسسسسیار آدم ناشکری هستم..)


دیروز هم بابت ادامه درمانم رفتیم با همسری و دخترم دکتر و من رفتم نشستم نوبتم بشه و همسری و دخترم هم همش تو خیابون میچرخیدن و میرفتن مراکز خرید!!!!!


از اونجا اومدیم و رفتیم خرید و من برای دخترم یه بلوز و شلوارک خوشگل خریدم... احساس میکنم لباس های تابستونی اش زود از رنگ و رخ میره... البته لباسی که هر روز شسته بشه دیگه رنگی براش نمیمونه....


همسری هم برام یه ساپورت خیلی خوشگل خرید و منم یه خورده لباس خریدم و برای شام هم ژامبون قارچ و مرغ، نون باگت و دوغ و قارچ و شربت لیمو ترش و نعنا خریدیم...(البته شربت لیموترش و نعنا رو برای امشب خریدم که دایی ام قراره بیاد و برام افطاری بیاره...)


هنوز موندم رو مبلی هامو بردارم یا نه...؟؟؟؟

رو فرشی مو که اصلا برنیمدارم چون دخترم مدام در حال آبمیوه گیری و ریختن آب و ... روی فرشه... ولی رو مبلی هامو نمیدونم..


اومدیم خونه و برنامه ماه عسل رو دیدم که خیلی جالب بود و بعدش افطار و شام و فیلم لامپ 100 که عاااااااااااالی بود و در نهایت دخترم رو خوابوندم که بتونم احیا رو با خیال راحت و به دور از شلوغی های دختر گلم بگیرم...


برای سحری هم هوس کنسرو خوراک لوبیا کرده بودم که همسری دو تا برام خریده بود.. نصفش رو خوردم و خوابیدم...

وای که این خواب چقدر به من چسبید کاش هر روز اداره ها از ساعت 10 شروع به کار میکردن نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هم خودم راحت بودم و هم دخترم سیر خواب شده بود...

بلند شدم به کارهام رسیدم و راه افتادیم...چون همسری 5 صبح رفته بود... دخترم رو با آژانس بردم گذاشتم خونه مامان و خودم هم اومدم اداره....


راننده آژانس یه سخنرانی گذاشته بود که بسیار خوب بود.. میگفت: حسادت  عامل بسیاری از گناهان هست... چون فرد وقتی به کسی حسادت میکنه درموردش بدگویی میکنه.. غیبت میکنه.... دروغ میگه.. و تهمت میزنه و الی آخر... میگفت سختی جون کندن به خاطر عدم دل کندن و تلاش برای رفع گناهان هست... و تا فرصت دارید با این خصلت های بد بجنگید.. میگفت شیطان زمانی که در مقابل حضرت آدم و حوا قرار گرفت گفت من نصیحت کننده شما هستم و این بلا رو به سرشون آورد ... وای به حال ما که دشمن قسم خورده ماست... و همیشه هم به ما از طریق افراط و تفریط در مستحبات و .. ضربه وارد میکنه....


خدا کمکمون کنه بتونیم در راه صحیح حرکت کنیم...

الهی آمین..





  • زهرا مهربون

نظرات  (۱)

  • محمد محمدیان
  • آمین
    خیلی جالب بود
    هر کسی برای دوران کودکی خودش
    یه عالم مجزایی داره که واقعااااا زیباست

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">