کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

سفره صلوات

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ق.ظ

چهارشنبه عصری با همسری رفتیم بیرون و دخترم رو هم توی کالسکه اش گذاشتیم ... خدایی این کالسکه بسسسسسسسسسسیار وسیله خوبی هم بچه توش راحته .. هم خود آدم راحته و ... رفتیم گلیم بگیریم که همسری گفت نه... چون ماشین نیاوردیم من نمیتونم با دست و پای پیاده بیارمش امروز بریم بپسنیدم من فردا خودم میام میگیرم... در همین حین دوستم تماس گرفت که جمعه ناهار سفره صلوات دارم بیا...حتما دخترت رو هم بیار مبادا بذاریش خونه مامانت...!!!

خلاصه رفتیم خیار و گوجه فرنگی و مایع ضدعفونی کننده سبزیجات و شکر و شیر گرفتیم و رفتیم خونه من سویس بندری درست کردم که عالی شد بعدش هم چون پنج شنبه تعطیل بودم تا نیمه های شب تمیزکاری کردم که فرداش راحت باشم...

پنج شنبه بعد صرف تخم مرغ غاز که خیلی هم لذیذ بود رفتیم دوباره بازار و گلیم خریدیم و پوشک و دوغ محلی و اومدیم خونه من سریع برای همسری کباب درست کردم و ایشون رفتن سر کار.. در همین حین یکی از دوستانی که به من بدهکار بود زنگ زد که میام بدهی تو میدم... البته بخشی ازش رو... منم با دخترم رفتیم سر کوچه وقتی اومد اینقدر ناراحت بود که کلی گریه کرد.....

منم بردمش بالا یه کم نشستیم و حرف زدیم اون از مشکلاتش گفت و گریه کرد و منم یاد مشکلاتم با فامیل شوهر افتادم و منم گریه کردم و در نهایت دلم باز شد...خلاصه یه کم میوه و چایی خوردیم و بلند شد و رفت..

آخه روز قبلش پدرشوهر یه پیام داد  به همسری که جیگر من مجددا خون شد ولی به روی خودم نیاورده بودم ... من نمیدونم آیا مردم از خدا نمیترسن؟؟؟؟ به خدا قیامت هست... سوال و جواب حقه... حداقل از سن و سال و موی سفیدتون خجالت بکشید...!!!

خلاصه سیر گریه هامو کردم و آررررررررررررررررروم شدم...

دوستم که رفت بلند شدم حسابی  مجدد بشور و بساب کردم  و دخترم رو خوابوندم که خواهری تماس گرفت اگه خونه ای من بیام ...

منم گفتم بیا... این خواهری من بسیار روزی داره یعنی هر وقت میاد خونمون.. خونه بسسیار مرتبه و یخچال پر از میوه است...!!!

اومد و کلی با هم حرف زدیم و تنقلات خوردیم و من غروب حلوا درست کردم که عالی شد.. همسری عاشق حلواهایی هست که من درست میکنم.. یه بشقاب هم برای مامان اینا تزیین کردم و دادم خواهری ... من به حلوای شب جمعه خیلی اعتقاد دارم... تا همسری اومد گفت: واااااااااای حلوا درست کردی؟؟؟؟ و در چشم بر هم زدنی بشقاب خااااااااالی شد ...!!! هر چی اصرار کردیم خواهری شام بمونه قبول نکرد... 

جمعه بیدار شدم و اول خودم و دخترم دوش گرفتیم و بعدش آماده شدیم و همسری برد رسوندمون ... من تا حالا این سفره رو نرفته بودم.. به نیت 14 معصوم 14 نفر دعوت میکنن جلوی هر نفر یه برگ با تسبیح میذارن و پشت هر برگ اسم یکی از 14 معصوم (ع) رو مینویسن.. بعد از خوندن زیارت عاشورا هر کس برگش رو برمیگردونه و 114 صلوات رو هدیه میکنه به معصومی که اسمش پشت برگ نوشته شده... بعد آش میل میکنن و هر کس برگش رو میذاره داخل قرآن و اگر نذرش رو گرفت این سفره رو می اندازه و اون برگ رو میذاره وسط سفره و 14 نفر رو دعوت میکنه و ادامه نذر .. خلاصه وقتی رسیدم دیدم بساط حلوا پزون به راهه منم معطل نکردم و پریدم پای گاز و ادامه کار رو بر عهده گرفتم و یه حلوا پختم چهل ستون چهل پنجره... بعد هم خیلی خوشگل تزئینش کردم... دو تا دیس بزرگ گذاشتیم وسط سفره... بعدش دعا خوندیم و نیت کردیم و آش رشته خوردیم که واقعا دست و پنجه مامان دوستم حرف نداشت... بعد از کلی گفتن و خندیدن غروب نخود نخود هر که رود خانه خود کردیم و من آژانس گرفتم و اومدیم خونه... تازه یه کاس بزرگ آش با یه لقمه بزرگ حلوا و میوه هم برای همسری دادن که بیارم و اینطوری من حسابی شرمنده شدم...

این سفره خیلی ساده است و اصلا تشریفات نداره ... بیشتر شبیه یه جمع ساده دوستانه است بدور از هر گونه رخ نمایی چیزی و ...

تا من با اون همه بار و بندیل اومدم بالا و دخترم کالسکه اش رو دید... شروع کرد به ددده...دده کردن و اصرار و گریه .... منم بهش قول دادم بیاد تو لباسامونو عوض کنیم بعد میبرمش... و از اونجا که اعتقاد دارم باید همیشه راستگو و خوش قول بود به خصوص در مقابل بچه ها لباس های خودم و دخترم رو عوض کردم و سوار کالسکه اش کردم و رفتیم بیرون از سوپرمارکت بستنی و شیر و کباب لقمه و خیارشور گرفتم و دیدم دخترم یه آب نبات چوبی دستشه ... هر چی نگاه کردم اطراف کالسکه اش آب نبات چوبی نبود که بخواد برداره...!!! از فروشنده سوال کردم گفت: اون آقایی که برای خودش خرید میکرد این آب نبات چوبی رو هم حساب کرد و داد به بچه....!!! گفتم حداقل به من میگفتید یا نمیذاشتم بخره یا حداقل تشکر میکردم...!!! گفت: خودش دلش خواسته من چی بگم؟؟؟!!!!

خلاصه بعد هم رفتیم داروخونه پماد براش گرفتم و اومدیم خونه... و سریع یه خورشت بامیه درست کردم برای ناهار فردا...

روزهای شنبه من کلا یه کم خواب آلو هستم ... مامان اینا رفتن خونه خالم و خواهری مونده تا از دخترم مراقبت کنه... ساعت 12 دیدم واقعا توان ندارم... مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم سر راه برای دخترم پای مرغ.. تخم بلدرچین.. گرفتم و برای خونه هم دل، توت سفید- گوجه سبز- هویج- موز-یه نوع شورترشی فوق العاده.. و برای همسری غذای محبوبش یعنی بال کبابی گرفتم ... و وقتی رفتم خونه همسری از دیدن خریدها به ویژه بال کبابی بسیار مسرور شد...هیچی دیگه بامیه موند برای ناهار امروزم و برای همسری هم قورمه سبزی مورد علاقه اش رو گذاشتم...

بعد از ناهار رفتیم سراغ دخترم و آوردیمش خونه و بعد از بشور و بساب  رفتیم بیرون ... قدم زدیم و دخترم هم داخل کالسکه مورد علاقه اش بود...کلی با همسری از هر دری صحبت کردیم و دخترم خوابید و برگشتیم خونه ... من سریع یه خوارک دل درست کردم و همسری خورد و رفت سر کار و منم تا ساعت 11 با دخترم بازی کردم و بعدش خوابیدیم... آخراش دیگه تبدیل به مادر فولاد زره شده بودم...(باید روی کنترل خودم بیشتر کار کنم).. خوب اون طفلک دلش میخواد بازی کنه... منم باید بپذیرم که وقتی مسئولیت قبول میکنم باید اون رو به بهترین وجه انجام بدم... الان حس میکنم اصلا مامان خوبی نیستم...

دلم میخواد برای دخترم یه مامان فوق العاده باشم... امیدوارم موفق باشم..

انشاءالله خدا به پول همه خانوم ها و آقایون برکت بده تا بتونن وسایل مورد نیاز خانواده شون رو تأمین کنن و شرمنده زن و بچه و خانواده هاشون نشن و همیشه دست پر برن خونه...خیلی سخته آدم نتونه دل خانواده اش رو شاد کنه به ویژه بچه ها... اینو از وقتی مادر شدم خیلی خوب دارم درک میکنم... آدم حاضره بمیره ولی خم به ابروی بچه اش نیاد و غم توی دلش شوهرش نشینه...

انشاءالله خدا عزیزانمون رو برامون حفظ کنه... الهی آمین..



  • زهرا مهربون

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">