ماموریت
همسری اولش خیلی رفتارهای بدی داشت ولی در نهایت روزهای آخر مدام اظهار بیقراری و بی تابی میکرد تا جایی که برام شعرهای عاشقونه خوند و حتی قطره های اشکی نیز در فراغ من ریخت.. و اینها برای من رفتن تا اوج بود .. چون میدیدم همسر سرد و مغرورم انگار دوستم داره!!!!
من چمدونم رو بستم و صبح با دخترم گذاشتم خونه مامان و پیش به سوی اداره.. بسیار روز شلوغی بود یکی از مقامات ارشد کشور قرار بازدید از جایی رو داشت و من باید تمام و کمال در اختیار اداره بودم.. بالاخره بعد از کلی اضطراب و استرس کارها به خوبی انجام شد.. در حالی که من دقیقا سه روز داشتم بدو بدو می کردم و جان فشانی تا جایی بود که پاشنه کفشم شکست...
به خاطر همین عصر روز قبل از بازدید مقام محترم و رفتنم به ماموریت با همسری تشریف بردم و یه جفت کفش چرم اعلاء خریدم.. بالاخره کارها انجام شد و من سریع رفتم خونه مامان و ناهار خوردم و حرکت کردم.. غروب رسیدم به شهر مورد نظر و حرکت به سمت هتل.. عالی بود با یه خانوم شیرازی هم اتاقی شدیم و بقیه همکارها هم از سراسر کشور اومدن که در جمع 6 تا خانوم بودیم و همه هم خوش اخلاق و مهربون..عالی بود .. ماموریت فشرده و خسته کننده بود ولی بعدش که برمیگشتیم هتل اینقدر بهمون خوش میگذشت که حد نداشت ... یه روز که با همکارا رفتیم خرید من یه مانتوی فرم اداری بسسسسسسسسسسیار شیک خریدم ..
ولی هرچی گشتم چیزی برای همسری و دخترم پیدا نکردم... بالاخره روز آخر شد و برگشتیم.. الان که دارم مینویسم دلم برای همشون تنگ شده...
همسری اومد دنبالم و برام هدیه یه جعبه لوازم آرایش به شکل قلب گرفته بود... خیلی خوشگل و باسلیقه... برای دخترم هم عروسک.. سر راه گردو فالی گرفتیم و رفتیم خونه مامان شام اونجا بودیم و بابا برامون مرغ سوخاری گرفته بود..
تو ماشین همسری همش میگفت بدون تو و تنهایی برام خیلی سخته دیگه نرو!!! و من شاخ هام تا آسمون بالا رفت..
دخترم باهام قهر کرده بود و اصلا بغلم نمیومد!! آخر شب باهام دوست شد.. ولی جدایی ازش برام خیلی سخت بود یه روز که برده بودنمون بازدید از یک مکان توریستی من همین که چشمم به بچه هایی افتاد که بغل ماماناشون بودن بغض کردم و حالا گریه نکن کی گریه کن...
تمام عکس های اون روزم با چشم های پف کرده و قرمزه ... خیلی زشت شده ...
این چند روز که برگشتم اصلا حس و حال کار کردن ندارم... همش دلم میخواد بشینم و آهنگ گوش کنم..
امروز هم پاس گرفتم و رفتم دو دست لباس خوشگل مارک برای دخترم گرفتم به همراه یه ساعت مچی خوشگل مارک که کلی تو صفحشون عقربه داره برای همسری و یه ساعت خوشگل مچی و یه ادکلن فوق العاده هم برای خودم خریدم.. و قول دادم که تا آخر ماه دیگه هیچی نخرم.. (البته کادوهای دخترم و همسری به جای سوغاتشونه که نگرفته بودم)...
خدا رو شکر روزگار بر وفق مراد میگذرد.. امیدوارم زندگی همه آدم ها شاد و پر از عشق باشه...
- ۹۳/۰۶/۳۱
ماموریت ، مسافرت ، خرید ... دیدن همکارهای از نقاط مختلف کشور ... کادوی همسر و آشتی دختری ... :)
همیشه شاد باشید در کنار همسری و دختری ...