کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

کلبه عشق من و همسر آذریم

در اینجا روزانه های زندگی ام را می نویسم...

در اینجا روزانه های زندگیم را می نویسم

آخرین مطالب
  • ۰۱/۰۸/۱۰
    قم

زد حال

دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۱۶ ب.ظ
آپارتمان مامان جور نشد بخریم
عید فطر مبارک
اون شب رفتم خونه و کلی تلاش کردم و ماهی رو خیلی خوشگل درست کردم و سر میزم شمع روشن کردم و به همسری گفتم سالگرد ازدواجمون مبببببببببببببببارک.. همسری هم تبریک گفت و عنوان کرد که کادوت طلبت!!!!!!!!
فرداش رفتم خونه مامانم که دخترم رو بردارم که بابا گفت اصلا قابلتو نداره خونه.. این کلیدش فردا بریم بنگاه..من هم خوشحال به همسری گفتم و باز طبق معمول منفی نگری ایشون گل کرد که دروغگو هستن.. قیمتش زیاده.. چرا با ما راه نمیان.. حرفشون رو عوض کردن.. مگه قرار نبود بشینیم تا خونه رو بفروشیم و ... منم گفتم مگه خودت نگفتی من اینطوری نمیرم اونجا زندگی کنم باید قرارداد ببندن.. خوب اونا هم میگن قرارداد ببندیم ولی بازم حرف های خودش رو میگفت.. رفتیم دوباره خونه رو دیدم و این دفعه به نظرم خیلی متفاوت بود شاید چون قبلا با وسایل دیده بودم.. خلاصه همسری میگه ما چند ماه بشینیم تا هر وقت فرصت کردیم خونمون رو  بفروشیم پولشون رو بدیم .. پدر و مادر تو حریص و طمحکارن.. در حالی که بابا بهش گفت من دو ماه بیشتر نمیتونم زمان بدم چون خودم هم میخوام سرمایه گذاری کنم اگه طولانی بشه نمیتونم کاری کنم و متضرر میشم.. حالا سرمایه گذاری شده سوژه و این رو هر روز تو جملاتش به من میگه..برای خونه خودمون کارگر و بنا آوردیم تا تعمیرات کنن یه وقت هایی میره با اونا صحبت میکنه و بعد میاد میگه اونا خیلی خوشبختن!!! پدر زنشون هزار تا کار براشون کرده!!!! و یا هر روز از همکاراش برام مثال میزنه و من رو تحقیر میکنه.. من هم در جواب گفتم عزیزم هر کس تو زندگیش هزار تا مشکل داره ولی باهاشون کنار میاد فکر کن اگه این شغل و درآمد و امکانات خونه و ماشین و خیال آسوده رو نداشتی چه کار میکردی؟؟؟ این کارگرا از صبح میان سر کار تا شب بعد هم خرید میکنن و میرن خونه و به بچه ها و زندگیشون میرسن.. اکثرا اجاره نشین هستن با همه این مشکلات و کار فصلی خوشبختن چون دیگه وقتی نمیمونه که بخوان زندگی خودشون رو با دیگران مقایسه کنن و مردم رو قضاوت کنن و زنشون و خانوادش رو بی صلاحیت بدونن.. فرداش اومد و گفت: تو راست میگی .. کارگره گفته خوش به حالت کاش من جای تو بودم!!!!
من همیشه فکر میکردم این رفتارها مختص خانوم هاست چون پدرم اینطوری نبود ولی الان میبینم نه.. هر چی من از این حرفا فراری هستم همسری بسیار علاقه منده!!!..
کلا همسری از عالم و آدم طلبکاره و همش میگه کسی کاری برامون نکرده به خصوص خانواده من در حالی که خدا خودش میدونه از اول زندگیمون تا الان چندین بار مامان و بابا تو سختی ها دستمون رو گرفتن...
تمام صحبت ها و درکت میکنم های ایشون فردای سالگرد ازدواجمون فراموش شده و دوباره روز از نو و روزی از نو..
بعدازظهر روز عید رفتم خونه مامان و همسری شب از سر کار اومد با کلی غر و غر همش میگه  بیا قطع رابطه کنیم و نوه شون رو نشونشون ندیم و همش تقصیر توئه که باهاشون رفت و آمد میکنی من دلم برات میسوزه که کوچیکت میکنن.. نمیدونم اگه کسی منو میخونه لطفا بگه حرف همسر من درسته یا نه؟؟؟ متأسفانه ما از نظر فرهنگی و تربیتی با هم تفاوت های بسیاری داریم ایشون اگه از کسی ناراحت بشه باهش کات میکنه ولی من مشکل و حل میکنم و روابط رو ادامه میدم.. میگه تو ضعیفی که اینطوری رفتار میکنی خانواده همسرم هم همیشه با هم در حال قهر و تلافی و قطع رابطه هستن.. بخش عظیمی از رفتارهای نادرست همسرم به خاطر تربیت غلط خانوادشه البته من به روش نیمارم و تا الان سعی کردم با روش خودم زندگی منم اما تازگی ها به خودش اجازه میده هر تحقیر و توهینی رو به من بکنه و بعد بگه من یه حرفی زدم چرا دلخور میشی !!! اون شب از شمال مهمون داشتیم یه خانواده جوان و خوشبخت و بسیار شاد.. خوش به حالشون من که دلم خیلی خواست..برای دخترم هم یه لباس خوشگل آوردن..
اون شب کلید خونه بابا رو پس دادیم و گفتیم شاید نتونیم دو ماهه بفروشیم..
تمام روزهای تعطیل به دلخوری گذشت و همسری هم سر کار بود.. پنج شنبه رفتم آرایشگاه موهام رو فندقی و نسکافه ای کردم و همسری و دخترم تو ماشین موندن و بعد رفتیم برای همسری حلقه رینگ سفارش دادیم (به حساب من) و بعد من یه انگشتر فوق العاده خریدم..(بازم به حساب خودم)
بعد رفتیم بازار و خرید کردیم و دخترم تو کالسکش بسییییییییار راحت بود..
همه زندگیم رو در این چند رو تعطیلی سابیدم و لباس ها و وسایل اضافی رو جمع کردم برای اهداء به نیازمندان..
تو این مدت خانواده همسری از هیچ تلاشی در جهت مکدر نمودن خاطر من و همسری کوتاهی نکردن.. شنبه شب همسری مهمونی دختر عمش نیومد به خاطر اختلافات وسیع با خانوادش و رفتارهای زشت پدر و مادرش طی چند روز اخیر و با دخترم رفتن گردش... به من هم گفت نرو ولی من رفتم چون عمش خانوم بسیار خوبیه و برای کل مراسم ما از اول ازدواجمون تا الان همیشه حضور داشته.. به جز یه مورد که اشکالی نداره..اما جدا از خانواده همسرم نشستم و این برای اولین بار برای مادرشوهرم و فامیلشون که کلا من رو عروس ناشنوا، بچه و ساده ای میدونن خیلی گرون اومد( چون من کلا در برابر اذیت و آزارهاشون سکوت میکنم و به روی خودم نمیارم و همیشه حتی در بدترین حالات احترامشون رو دارم) به طوری که در حین خداحافظی مادرشوهرم جواب شایسته ای نداد و دوست داشت گردنمو بشگنه.. ولی دیگه حس میکنم زمان کافی برای جبران اشتباهاتشون رو داشتن و من همیشه کوتاه اومدم و باهاشون درست رفتار کردم شاید تغییر کنن اما اون شب دیدم خواهر شوهر کوچیکه که بارها به من توهین کرده و من گذشت کردم از حد گذرونده..
بگذریم همسری میگه اینا هفت ساله دارن ما رو آزار میدن و تو مدارا میکنی و پشت من نیستی.. اگه کسی منو میخونه بگه من کارهام درسته یا نه..
اما اون شب احساس کردم دیگه بسه منم حق زندگی دارم و حق اینکه همونطور که به دیگران احترام میذارم احترام هم ببینم..
دیروز همسری به محض اینکه از اداره دراومدم و سوار ماشین شدم باز از یکی از کارگرها  گفت و اینکه با دختر عموش ازدواج کرده و خوشبخت شده.. دختر عموی همسرم عاشقش بوده ولی همسری اونو دوست نداشته همچنین دختر عمش هم دوستش داشته یه بار هم همسرم گفت باید داماد عمه ام میشدم دامادهاشو خیلی دوست داره.. به خدا پدر و مادر من هیچ وقت براش کم نذاشتن.. و آخرش گفت تو این مدت خانوادت هیچ چی به من ندادن!!! تو هم مثل اونایی... و اونجا قلب من شکست...
بهش گفتم من دیگه نمیتونم تحمل کنم این همه برای زندگیم زحمت میکشم کار میکنم حقوقم رو تو زندگیم خرج میکنم .. کمکت میکنم.. به خونم میرسم.. تا الان برات کم نذاشتم.. و تو اینطوری میگی؟؟ من جدا میشم یا حداقل خونمو جدا میکنم طلاهامو میدم به جاش بهم پول نقد بده یه خونه میگیرم و میرم.. تو هم یه مدت با خودت خلوت کن ببین چند چندی و از زندگیت چی میخوای؟؟؟ گفت اینا همه دروغه.. گفتم نه به خدا راست راسته دیگه بریدم..
عصرش میگه یه حرفی زدم چرا ناراحت میشی بیا شاسی بلند بخریم چند تا چک میتونی پاس کنی؟؟؟
اگه کسی منو میخونه بگه من چه کار کنم؟؟؟ ولی واقعا تصمیم دارم یه مدت جدا زندگی کنم..
  • زهرا مهربون

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">